با اضطراب پوست لبشو میکند. درحالی که نگاهش به گوشی مقابلش قفل شده بود.
صبح زود قبل از اینکه فرصت صبحانه خوردن داشته باشن گوشی سهون زنگ خورد و رنگ پریدگی چهرهش و جوری که جدی و رسمی با شخص پشت خط حرف زد نشون میداد اتفاق خوبی درحال رخ دادن نیست و البته که حدسش درست بود!
رئیس اوه با سهون تماس گرفته بود و سوهو به خوبی میدونست با احضار شدن سهون ،قرار نیست یک ملاقات ساده و بدون مشکل پیش رو داشته باشه.
هرچند که اصرار سوهو برای همراهیش با سهون بی نتیجه بود چون سهون تاکید کرد این مشکلو خودش باید با خانوادهش حل کنه و نمیخواد جونهو یا سوهو آسیبی ببینن.
حالا درحالی که سوهو پشت میز کارش توی دفتر نشسته بود نمیتونست به هیچ چیزی بجز سهون و اتفاقی که درحال رخداد بود فکر کنه.
اون پیرمرد خودخواه و متکبر قطعا به سهون آسیب میزد و چرا سوهو نمیتونست از آلفاش مراقبت کنه؟
درسته.... چون اون یک امگا بود.... ولی نه هر امگایی. اون امگا وارث صنایع هانول بود!مقابل پدرش ایستاد.... حتی آخرین باری که پاشو توی این اتاق گذاشته بود به یاد نمیاورد. درسته شاید ۴ سال پیش وقتی که تصمیم گرفته بود شرکت و برند خودشو تاسیس کنه اینجا ایستاد.
£شایعتو شنیدم.
*چه جور شایعاتی؟
£اینکه با آلفای خانواده کیم از صنایع هانول در ارتباطی
پوزخند محوی زد. البته که همه این تماس و ملاقات برای خط و نشون کشیدن بودن.
*شایعه نیست.
رئیس اوه بلاخره سرشو بالا گرفت و به پسرش نگاه کرد.
خب حتی برای مردی مثل اونم برازندگی سهون جای تحسین داشت. درحالی که کمتر مواقعی پیش میومد به اعضای خانودهش توجهی کنه در حقیقت اخباری که هر لحظه توی فضای محازی و سایت های رسمی پخش میشد اجازه نمیداد وقتشو از دست بده و اخرین تصویری که از سهون داشت با مرد بالغی که مقابلش ایستاده بود زیادی فرق داشت.
£میگی با آلفای خانواده کیم رابطه داری؟ اونم درحالی که میدونی نمیتونی ازش بچه ای داشته باشی و این یعنی از شجره نامه حذف میشی؟
سهون خندید
*خودتون منو از خونه بیرون انداختید و گفتید اهمیتی نمیدید اگه از بی پولی توی خیابونا بمیرم چون قرار نیست حتی ۱ اسکناس از ثروت خانواده اوه بهم برسه. اونوقت فکر کردید بودن توی شجره نامه برام مهمه؟
با اخمی غلیظ کاغذ های توی دستشو روی میز پرت کرد.کمی عینکشو روی تیغه بینیش جا به جا کرد.
£هنوز هم گستاخ و بی لیاقتی.
*بی لیاقت؟ تعریف شما از لیاقت جنگیدن با برادرم سر موقعیت بهتر احتماعی تا حدی که به دشمن هم تبدیل بشیم.برای شما مهم نبود اگه ما فقط به ظاهر یک خانواده باشیم و توی خلوت حتی از غریبه ها هم از هم دور تر باشیم. این خودخواهی شما بود . برای اینکه به ظاهر یک فرد واجد و کامل رو برای جانشینی خودتون انتخاب کنید و درعوض فقط همه مارو عذاب دادید.
رئیس اوه خشمگین به سمت سهون خیز برداشت و سیلی محکمی به صورت پسرش کوبید. اونقدری محکم که سهون چند قدم ناخواسته به عقب برداشت.
بدون اینکه نگاهشو از چشم های پدرش بگیره نفرت و حسرت بود که به سمت رئیس اوه روانه میشد و مردو خمشگین تر میکرد
£بهتره رابطتتو تموم کنی.... برادرت قراره با خانواده کیم وصلت کنه و تو....
قبل از تموم شدن جمله سهون پوزخندی بلندی زد
*بهتره این رویا رو تموم کنید. هیونگ قرار نیست با کیم سوهو ازدواج کنه. این غیر ممکنه. پس از خواب بیدار شید پدر. من به زودی از کیم سوهو خواستگاری میکنم و همه چیز تموم میشه. و ازتون میخوام توی زندگی ما دخالت نکنید!
£تو گفتی کیم سوهو؟ ولی مگه اون یک آلفا نیست؟!
سهون ما بین خشم و نفرت فراموش کرده بود راز مهمی که بین خودش و سوهو بود رو فاش کرده. ولی چه اهمیتی داشت؟ این حقیقتی بود که به زودی آشکار میشد.
در اتاق با شدت باز شد و این جین کیونگ بود که به سرعت به پدرش نزدیک شد.
₩پدر. این خبر حقیقت داره؟
آیپد رو به سمت پدرش گرفت و بلافاصله به سمت تلوزیون روی دیوار رفت و اونو روشن کرد.
€خبر شوکه کننده ای بود... هیچ کسی فکر نمیکرد مدیر عامل صنایع هانول و وارث خانواده کیم درحقیقت یک امگا باشه.
₩درسته... اون هیچ شباهتی به یک امگا نداره و البته تمام این مدت اون کسی نبود که هویت دومشو تایید یا رد بکنه. انگار عموم مردم اونو به عنوان یک آلفا میشناختن.
€ولی خبر شوکه کننده بعدی این بود که اون یک بچه داره!
صدای دو مجری برنامه ای که درحال پخش بود به خوبی به گوش همه میرسید و این سهون بود که از همه بیشتر غافلگیر شده بود.
این حقیقت که اون یک امگابود، یک راز مهم برای سوهو محسوب میشد و حالا چرا انقدر ناگهان و اونم انقدر رسمی رازشو فاش کرده بود.
£همه کنجکاون تا بدونن آلفایی که پدر بچه کیم سوهو به عنوان یک امگا وارث هست کیه؟
₩اون باید آدم باهوشی بوده باشه که چنین طئمه ای رو بدست اورده.
همزمان با پرتاب شدت آیپدی که توی دست رئیس اوه بود فریاد برخواسته از خشمش توی اتاق پیچید.
مشخص بود کهاین خبر اصلا براش خوشحال کننده نیست! امگایی که برای پسر بزرگش انتخاب کرده بود در اصل با پسر کوچکش تو رابطه بود و علاوه بر اون یک بچه داشت!
£توعه عوضی! تو اینو میدونستی؟ تو با نقشه به کیم سوهو نزدیک شدی تا نذاری من به هدفم برسم!
سهون پوزخندی زد و حالا انگار از قبل هم جسور تر بود
حالا که حقیقت فاش شده بود و حالا همه از وجود جونهو باخبر بودن و قطعا به دنبال پدرش میگشتن .
*اشتباه میکنی رئیس اوه. من هیچ نقشه ای برای خراب کردن برنامه هات نداشتم و نخوام داشت. ولی از اونجایی که حالا هیچ نسبتی باهم نداریم و من دیگه پسر خانواده اوه محسوب نمیشم بزار یک خبر دیگه بهت بدم. آلفایی که کیم سوهو ازش یک بچه داره منم و قصد دارم تو چند روز آینده از سوهو درخواست ازدواج بکنم و اونوقت من دیگه نه به عنوان اوه سهون بلکه به عنوان کیم سهون زندگی میکنیم.
میتونست لرزش از خشم پدرشو ببینه و نتیجه اون سیلی محکم تری بود که به روی گونه اش کوبیده شد
£پسره حروم زاده.... عوضی ناسپاس... میخوای آبروی مارو ببری؟ میخوای منو انگشت نما همه کنی؟
سهون با پوزخندی که حواله پدر و برادرش کرد از عمارت خارج شد.
باید هرچه سریع تر سوهو رو میدید.
YOU ARE READING
That Omega
Fanfictionیک ملاقات یک تصمیم و درنهایت یک معجزه.... معجزه ای که عشقی عجیب رو رقم میزنه 𓃭ᴀᴜᴛʜᴏʀ: 𝕝𝕖𝕦𝕔𝕒𝕟𝕥𝕙𝕖𝕞𝕦𝕞 𓃭ᴄᴏᴜᴘʟᴇ:ℍ𝕦𝕟𝕙𝕠 𓃭ɢᴇɴʀᴇ: 𝕠𝕞𝕖𝕘𝕒𝕧𝕖𝕣𝕤,𝕣𝕠𝕞𝕒𝕟𝕔𝕖, 𝕞𝕡𝕣𝕖𝕟𝕘 𓃭Status: Completed ۹/شهریور/۱۴۰۳