- ببین کی اومده..... پادشاه اعظم. اجازه بدید بهتون احترام بزارم جناب اوه.
به چانیول نگاهی انداخت. حتما بازم خبری شده بود.
* چی میخوای چان؟ خبری از مرخصی نیست.-کی گفته مرخصی میخوام؟ فقط خواستم به عنوان یک آلفا بهت
احترام بزارم اونم وقتی همچین شکاری کردی.
سوالی بهش نگاه کرد.* منظورت چیه؟
چانیول جلو اومد و صفحه خبری رو از گوشی به سهون نشون داد.*رابطه مخفی دو آلفا..... اوه سهون پسر سوم خاندان اوه در رابطه عاشقانه مخفی با جانشین صنایع هانول..... تیتر همه اخبار شدی اوه سهون.
شوکه به عکس خودش و سوهو خیره شد.
خبرنگار های لعنتی اونارو تنها نمیزارن. عکس سهون و سوهو درحالی که همدیگه رو بغل کرده بودن از پنجره باز رستوران شکار شده بود.
هرچند سهون اصلا از این وضع ناراضی نبود. ولی مطمئن بود نظر سوهو متفاوته.* میتونی بری چان.
درحالی که برای تماس با سوهو گوشیشو برداشته بود به چانیول اشاره کرد
- وات د هل؟ منظورت چیه برم؟ بگو ببینم واقعا باهاش قرار میزاری؟* فعلا نه.
چانیول که به خوبی از اخلاق سهون خبر داشت با پوزخندی از دفتر کار خارج شد.با عصبانیت دوباره شماره سوهو رو گرفت.
به چه دلیل کوفتی داشت نادیدش میگرفت؟
وقتی به کمپانی سوهو اومد نگهبان ها خیلی جدی از ورود سهون جلوگیری کردن و بهش اخطار دادن که حق نداره دوباره سر و کلش پیدا بشه.
مشخص بود که این دستور کیه و خب حتما به خاطر عکس هایی بود که ازشون پخش شده!
ولی چرا سوهو باید اینجوری رفتار میکرد؟ مگه اونا کار اشتباهی کردن؟
با وصل شدن تماس نگاهشو از ساختمون مقابلش گرفت.* برای چی جوابمو نمیدی؟
"بهتره دیگه همو ملاقات نکنیم. نمیخوام شایعات الکی پخش بشه.
*شایعه الکی؟ درمورد چه کوفتی حرف میزنی؟ سوهو، این مسخره بازی رو تمومش کن.
قبل از اینکه بتونه باز هم تهدید بی اساسی بسازه این صدای بوق ممتد بود که توی گوشش پیچید. واقعا قرار بود همه چیزو تموم کنه؟
ولی این ناعادلانه بود.
خب درسته اونا یک زوج نبودن ولی کششی که بینشون بود فراتر از یک تمایل جنسی بین امگا و الفا بود. یا حداقل سهون اینجوری فکرمیکرد.
اون حتی به دیدن هر روز سوهو عادت داشت به شام خوردن باهاش راضی بود و روزی که فکر کرد حداقل یک قدم توی رابطهای که با سوهو داشت پیشرفت کرده اون اینجوری ازش فاصله گرفته بود؟
به خاطر چندتا عکس؟
ولی سهون کسی نبود که به راحتی عقب نشینی کنه.
اونقدری اونجا متظر میموند تا سوهو بالاخره از ساختمون خارج بشه و اونوقت میتونست باهاش حرف بزنه.
💫💗+ بهتون گفتم پدر..... سهون حیله گر. حتما از قبل درمورد قرار ازدواج من با امگا خانواده کیم فهمیده بود و برای همین با تک پسر خانواده ریخته روی هم.
ESTÁS LEYENDO
That Omega
Fanficیک ملاقات یک تصمیم و درنهایت یک معجزه.... معجزه ای که عشقی عجیب رو رقم میزنه 𓃭ᴀᴜᴛʜᴏʀ: 𝕝𝕖𝕦𝕔𝕒𝕟𝕥𝕙𝕖𝕞𝕦𝕞 𓃭ᴄᴏᴜᴘʟᴇ:ℍ𝕦𝕟𝕙𝕠 𓃭ɢᴇɴʀᴇ: 𝕠𝕞𝕖𝕘𝕒𝕧𝕖𝕣𝕤,𝕣𝕠𝕞𝕒𝕟𝕔𝕖, 𝕞𝕡𝕣𝕖𝕟𝕘 𓃭Status: Completed ۹/شهریور/۱۴۰۳