Cinema

7

×هیونگ بزار کمکت کنم.

جلو رفته و جعبه توی دست جونمیون رو گرفت
"لازم نیست خودتو خسته کنی. امشب باید بری سر کار.

×ولی چه جوری میخوای تنها تمام وسایلو جمع کنی. اگه کنارت نباشم واقعا برادر بدرد نخوریم.

دستشو آروم روی سر جونگین کشید
"تو بهترین دونسنگی هستی که میتونستم داشته باشم.

جونگین لبخندی زد.
البته خیلی چیزا بود که ازش سردرنمیاورد. اینکه چرا هیونگش از شرکتی که سالها براش کار کرده بود استعفا داده بود یا اینکه چرا در عرض چند هفته تصمیم گرفته بود محل زندگیشونو عوض کنن.

چیزی که جونگین میدونست این بود که جونمیون هیونگش کمتر موقعی پیش میومد که تغییری توی روتین زندگیش ایجاد کنه و حالا این همه تغییر در عرض یک مدت کوتاه عجیب بود.

"جونگ....

×بله هیونگ.

جونمیون درحالی که مشغول بستن جعبه با چسب بود بدون اینکه به سمت جونگین نگاه کنه گفت

"هفته قبل که با کیونگسو شی بیرون بودیم فهمیدم خیلی دوست داره که باهم زندگی کنید. منظورم اینکه از اونجایی که اون بیشتر تایمشو خونه‌ست و روی کتاب و فیلم نامه هاش کار میکنه و توهم تایم زیادی رو مشغول دانشگاه و سرکار رفتن هستی‌بد نیست اگه باهم زندگی کنید. اینجوری زمان کافی برای هم دارید‌.

×هیونگ!

شوکه بود. از زمانی که پدر و مادرشون رو از دست داده بودن حتی ۱ روز هم بدون هم نگذرونده بودن. البته این وابستگی برای جونگین زیادی عمیق بود ولی واقعا جونمیون با رفتنش مشکلی نداشت؟

جونگین با زندگی کنار کیونگسو خوشحال بود ولی برای جونمیون چی؟

×ازم میخوای تنهات بزارم؟

بالاخره به سمت جونگین چرخید.

به صورتش نگاه کرد و ناخودآگاه خندید.
دستشو روی گونه حونگین کشید

"پسره نق نقو... الان دیگه اونقدری بزرگ شدی که برای خودت دوست پسر داری و چون قراره باهاش زندگی کنی گریه‌ت گرفته؟

×هیونگ!!!!!

جونگین نالید اما جونمیون دستهاشو محکم گرفت

"جونگ... میدونی که تو تنها دارایی من توی زندگیم هستی. خانواده من، دوست من،برادر من..... هیچ چیزی توی این دنیا برای من مهم تر از تو نیست. ولی نمیتونم ازت بخوام بهترین سالهای زندگیتو پای من بزاری.

×ولی تو اینکارو برای من کردی!!!! به خاطر من کلی سختی کشیدی فقط چون میخواستی منو کنار خودت نگه داری.

"و بابتش خوشحالم . اگه تورو نداشتم فکر کردی به کیم جونمیون الانم تبدیل میشدم؟

اشک هارو جونگین گریه رو به چشم های خودش هم دعوت کرده بود