• پارت ششم • •پارت پایانی •

39 8 7
                                    

با دیدن دست خط آشنا تکون خوردن چیزی رو توی قلبش احساس کرد

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

با دیدن دست خط آشنا تکون خوردن چیزی رو توی قلبش احساس کرد.
کرولی بعد از اون روز دیگه پیداش نشد، انقدر خوب قایم شده بود که فرشته حتی نتونست توی خونه‌اش پیداش کنه.
درسته، فرشته واقعا دنبالش گشته بود.
وقتی مست بود، وقتی خاطراتشون دست از سرش بر نمی‌داشت خیلی دنبالش گشته بود. تمام اون کلوپ‌های شبانه نفرت‌انگیز رو گشته بود و از تمام زنایی که با کرولی بودند درباره‌اش پرس‌وجو کرده بود.
چندین بار بعد از گریه‌هاش به لمسای کرولی نیاز پیدا کرده بود اما اون دیگه نبود و فرشته نیازش رو با خوابیدن از یاد برده بود (تقریبا). حتی توی خوابش هم کرولی رو می‌دید و باعث می‌شد نتونه بخوابه‌.
انکار می‌کرد اما‌ خودش می‌دونست چیزی که اذیتش میکنه حجم کارایی نیست که روی سرش ریخته، بلکه ناراحته چون کرولی کنارش نیست.
فرشته با عجله و حواس‌پرتی از کتاب‌فروشی بیرون اومد و سوار اولین درشکه‌ شد. عجله داشت حتی میخواست یه معجزه کوچیک‌برای سریعتر حرکت کردن اسبها انجام بده اما بعد پشیمون شد. بعد از رسیدن به پارک‌ پول بیشتر از چیزی که حق درشکه‌چی بود داد و با عجله به سمت پارک دوید.
سنت جیمز پارک بزرگی بود و چون کرولی جایی رو مشخص نکرده بود فرشته چنددقیقه‌ای با گیجی به اطرافش نگاه کرد و دنبالش گشت. پیداش کرد، اون طرف دریاچه، کنار نرده‌ها ایستاده بود.
فرشته با قدمهایی آروم به سمتش حرکت کرد، نمیخواست کرولی متوجه اضطرابش بشه. نمیدونست چرا داره همچین کاری میکنه، شاید نمی‌خواست قبول کنه حق با کرولی بود. کرولی مثل همیشه سر تا پا مشکی پوشیده بود با این تفاوت که پیراهنش به رنگ‌ طوسی بود. عصاش رو روی مچش انداخته و به روبروش خیره شده بود. وقتی فرشته کنارش ایستاد حتی بهش نگاه هم نکرد.
فرشته از این برخورد ناراحت شد و کلاهش رو از سرش برداشت و با یه معجزه کلاه رو با خرده‌های نون برای اردک‌های تو دریاچه پر کرد.
فرشته هم جوری رفتار کرد که انگار برای غذادادن به اردک‌ها اونجا بود نه دیدن کرولی.
کرولی یهویی پرسید: "اگه همه چیز برعکس پیش بره چی؟ به هرحال ما هردو از یه جا اومدیم."
فرشته سعی کرد لحنش بی‌توجه و معمولی باشه، همزمان با غذا دادن به اردک‌ها جواب داد: "نمی‌دونم، ممکنه هردومون فرشته بوده باشیم اما تو سقوط کردی."
کرولی لحظه‌ای شوک شد ولی خیلی زود خودش رو جمع و جور کرد: "نه، سقوط نکردم. فقط خواستم یه گشت و گذاری این پایینا داشته باشم."
ساکت شد و بعد دوباره ادامه داد: "به یه معجزه خوب نیاز دارم."
این‌بار فرشته شوک شد، سعی کرد آروم باشه و چشم از اردک‌ها برنداشت و نفس عمیقی کشید.
بعد به سمت کرولی برگشت: "فکر می‌کنم قبلا درباره‌اش حرف زده باشیم، دیگه قرار نیست سرراه همدیگه باشیم."
فرشته سعی کرد آروم باشه، بعد این‌همه مدت ندیدنش برگشته بود که اینو ازش بخواد؟
کرولی گفت: "این فرق میکنه، اگه همه چیز خراب بشه من بیمه می‌خوام."
نمیدونست کرولی درباره چی حرف میزنه اما می‌دونست که این حرفا قرار نیست نتیجه خوبی داشته باشند، پس سعی کرد بحث رو هرجوری شده عوض کنه.
کرولی دوباره تکرار کرد: "اگه همه چیز خراب بشه، من بیمه می‌خوام."
"چی؟"
باقی خرده نونها رو توی دریاچه تکون داد و کلاهش رو روی سرش گذاشت.
کاغذی رو به سمت فرشته گرفت: "نوشتمش. دیوارها گوش دارن. خب دیوارها که نه. درخت‌ها گوش دارن. اردک‌ها گوش دارن."
کرولی به حرف‌های بی معنیش ادامه می‌داد اما فرشته بهش توجهی نداشت. به کاغذ زل زده بود.
"اردک‌ها گوش دارن؟ حتما دیگه. اینجوری صدای اردک‌های دیگه رو میشنون."

«نوشته روی کاغذ: آب مقدس»

ازیرافیل با کلافگی سرش رو تکون داد: "امکان نداره." نمی‌تونست بی تفاوت باشه. ماه‌ها بود که داشت سرگردونی و دلتنگی رو تجربه می‌کرد و الان...
تمام اتفاقهایی که بین اون دو نفر افتاده بود مثل یه سیلی به صورت فرشته می‌خورد.
با عصبانیت به کرولی نگاه کرد: "این تو رو نابود میکنه." هیچوقت فکرش رو هم نمی‌کرد کرولی روزی بخواد خودکشی کنه.
و فکر کردن به دلیل اینکار باعث میشد ناراحت بشه.
کاغذ رو به دست کرولی داد: "واست قرص خودکشی نمیارم کرولی!"
کرولی همچنان که درگیر برگردوندن کاغذ به فرشته بود: "واسه خودکشی نمی‌خوامش، فقط بیمه است."
فرشته با صدای لرزون گفت: "من احمق نیستم کرولی، میدونی توی چه دردسری میفتم اگه... اگه بدونن دارم با تو دوستانه رفتار می‌کنم؟"
می‌دونست هرچی بین اونا اتفاق افتاده فقط یک رفتار دوستانه نبود اما جرات به زبون آوردن هیچکدومشون رو هم نداشت.
ادامه داد: "اصلا امکان نداره، فکر نمی‌کنم دیگه لازم باشه بیشتر از این درموردش صحبت کنیم."
کرولی به سردی گفت: "دوستانه رفتار کردن؟ من کلی آدم دیگه واسه دوستانه رفتار کردن دارم فرشته."
ازیرافیل صدای شکستن قلب خودش رو شنید.
همزمان که داشت می‌رفت باصدای بلندی گفت: "معلومه که داری"
"و به تو نیازی ندارم"
"معلومه که این احساس دو طرفه است."
فرشته می‌دونست که کرولی میتونه تمام این کارها رو با بقیه هم انجام بده اما اینکه مستقیم از زبون خودش بشنوه باعث شد قلبش بشکنه. کاغذ رو توی دریاچه پرت کرد و بدون اینکه به کرولی نگاهی بندازه، دور شد.
کرولی هم اینبار دنبالش نرفت.
همه چیز تموم شده بود.

•پایان•

یادداشت مترجم: این فف اولین ففی بود که من از #goodomens پیدا کرده بودم و براش ذوق داشتم. میدونم میزان اسماتش خیلی بالاست و حتی داستانشم ممکنه چندان جذاب نباشه، ولی خب چون توی اینستاگرام آپ شده بود و جرقه‌ی ترجمه کردن من بود، نمیشد اینجا هم آپ نکنم. یه فف طولانی دیگه از این شیپ هم داریم که خیلی داستان قشنگی داره و ترجمه است از یه فف فوق‌العاده مشهور، که اونم بزودی آپ میشه و همچنین یه داستان دیگه از همین شیپ که حدود دو هفته‌ی دیگه آپ شدنش همزمان توی اینستاگرام و اینجا شروع میشه.
از شیپ‌های دیگه هم فف و وانشات‌ داریم که اونا هم بزودی اینجا آپ میشن، اگر کسی دوست داشته باشه فف‌/وانشات‌ها رو به شکل پی‌دی‌اف دانلود کنه میتونه همه رو توی چنل تلگرامیمون با همین اسم واتپدی پیدا کنه.
ممنونم که همراهی میکنین.
❤️

𝐼𝑀𝑀𝑂𝑅𝐴𝐿 𝐷𝐸𝑆𝐼𝑅𝐸𝑆Donde viven las historias. Descúbrelo ahora