Part Six

163 42 21
                                    

مادربزرگ درحال آماده کردن صبحانه بود و در حالی که داشت قاشق ها را روی میز می‌چید از آشپزخانه صدایشان زد

'صبحانه تقریبا آماده‌ست!'

ـ
هیونجین با صدای مادربزرگ به آرامی چشمانش را باز کرد و فلیکس را رو به روی خود دید که در حال بیدار شدن است

پسرک کمی خواب آلود بود و بعد از این که کامل چشمانش را باز کرد از جایش بلند شد تا به پیرزن دست تنها کمک کند

بعد از این که دست و صورتش را شست از اتاق خارج شد و قبل از این که به آشپزخانه برسد با آغوش شخصی ناگهان متوقف شد.

فلیکس مات و مبهوت به دختر غریبه ای که او را بغل کرده است نگاه کرد و ثابت ایستاد

'دلم برات تنگ شده بود هیون!'

هیونجین نیز قبل از اینکه به پذیرایی برسد با دیدن آن صحنه متوقف شد و نیشخندی زد با تمسخر گفت 'دختره‌ی خنگ من اینورم!'

دختر با دستپاچگی از پسری که نمی‌شناخت فاصله گرفت و تعظیم کرد و با لکنت گفت 'اوه شرمنده...'

و ناگهان هنگامی که سرش را بالا آورد و قیافه‌ی فلیکس را دید با حیرت گفت ' وای خدای من! من تورو یادم میاد!'

فلیکس که با خواب‌آلودی به دختر روبه‌رویش خیره شده بود و هنوز هضم کردن اطراف برایش آسان نبود مثل نادان ها به دختر خیره شد

دختر لبخندی زد و گفت 'من همون دختر تو فرودگاهم!'

پسرک کمی فکر کرد جرقه‌ای در ذهنش زده شد و دختر بامزه را به یاد آورد و با لبخند گفت 'درسته حالا یادم اومد! خوشحالم دوباره می‌بینمت'

دختر خنده‌ی بامزه‌ای کرد و در جواب گفت 'منم همینطور! دنیا چقدر کوچیکه'

هیونجین دست به سینه ایستاد و با تعجب به گفتگوی آن دو گوش کرد و با خودش گفت 'اینا همو میشناسن'

به سمت آن دو رفت و دستش را دور گردن فلیکس انداخت و رو به دختر کرد و گفت 'این پسر دوست منه و اسمش فلیکسه و موقتا اینجا می‌مونه'

سپس صورتش را به سمت فلیکس برگرداند و گوشه‌ی لبش بالا رفت و گفت 'و این دختر یونجی هستش و دوست قدیمی منه و نمی‌دونم چرا اینجاست'

یونجی پس گردنی محکی به هیونجین زد و گفت 'هی اینجوری از مهمونت پذیرایی می‌کنی؟!'
پسرک نیز با دیدن رابطه‌ی صمیمی آن دو لبخندی بر لبانش نشست

سه جوان با صدای مادربزرگ به سمت میز رفتند و شروع به خوردن صبحانه کردند

مینجی غذایش را تمام کرد خطاب به دو پسر گفت 'از اونجایی که آخر هفته است قصد دارید چیکار کنید؟'

فلیکس رو به دختر کرد و گفت 'من امروز بی‌کارم'

در همان فاصله هیونجین هم تأیید کرد و گفت 'منم کاری ندارم'

𝘝𝘦𝘳𝘵𝘪𝘨𝘰 Hyunlix Where stories live. Discover now