"پس اسمت کایه؟"پسر کوچکتر اوهومی گفت و سوبین دستشو محتاطانه به طرف موهای بلُند پسر دراز کرد؛بعد از یکم نوازش با لبخند و چشمایی که برق میزدن گفت"موهای قشنگی داری!"هیونینگ بدبخت که همین الانشم روبروی پسر کراشِ روبروش کم اورده بود،با دستاش صورت قرمز شدشو خیلی اروم پوشوند و"ممنون"ارومی رو زمزمه کرد؛کای با خودش کلنجار میرفت که ایا درسته که اونم از پسر روبروش یکم تعریف و تمجید کنه یا نه که یهو با صدای سوبین رشته ی افکارش پاره شد"اسمم سوبینه!و اینکه میتونی بین صدام بزنی!"با لبخند گفت و کای برای اولین بار صداش زد"سال سومی ای درسته؟...بینی سونبه!"سوبین جدی جدی عاشق رفتار ها و لحن حرف زدن پسر مورنگی شده بود!"چرا تا حالا ندیدمت؟نیمی از سال گذشته و این مدت حتی متوجه حضورت نشدم!^^"
حق داشت متوجه کای نشه!چون محض رضای فاک؛کای کل این مدت فقط به تهیون سر میزد و توی کلاس اون اخر سرگرم نقاشی کشیدن بود!پس...میتونست عادی باشه!"زیاد...از کلاس بیرون نمیام!سونبه اگه میخوای میتونیم همو تو حیاط ببینیم!من کلاس 1_4ام!"سوبین مطمئنا نمیخواست پیشنهاد به این خوبی رو رد کنه،پس بلافاصله جواب داد"عا خیلی خوشحال میشم!!من...طبقه ی سومم!کلاس 3_3!:>"حالا بعد از اینکه کلی لمبونده بودن،یک سوم از جمعیت بچها باقی مونده که همگی درحالی که دور هم دایره ای رو تشکیل داده بودن درحال بازی کردن بودن!
"بچرخ بچرخ!هووو"جمعیت یک صدا میگفتن و بطری سبز رنگی بینشون درحال چرخش بود؛سونوو و شینوو"شینوو شی!بهم بگو اولین باری که یکی رو به فاک دادی کی بود؟"شینوو فقط 19ساله بود و هر چیز و کاری که به ذهنتون برسه رو انجام داده بود!"کاملا یادمه!16 سالم بود که با دختر همسایمون خوابیدم!حالا که یادم میاد چه اسکلی بودم!"بچها خندیدن و درحالی که دوباره بطری رو میچرخوندن منتظر افراد منتخب بعدی بودن؛سوبین و بومگیو؛"سوبین هیونگ!.."به تهیون چشمکی زد و پرسید"اینجا کسی هست که روش کراش سگی داشته باشی؟"سوبین در کمال تعجب بدون هیچ لکنتی داد زد"اون پسری که گیتار میزنه!"و بدون اینکه ارتباط چشمی شو قطع کنه،به بومگیو خیره شد تا شاید بقیه با نگاه های سوبین به سمت کای،متوجه اون فرد گیتار نواز نشن،اما چندان موفق نبود و همه هو بلندی کشیدن و حالا درحالی که کای قرمز شده بود بهش خیره شده بودن؛هیونینگ فلک زده درحالی که همین الان از طریق سوبین بهش تقریبا اعتراف غیر مستقیم شده بود عین یه فردی بود که بعد از سه ساعت دویدن زیر گرما حالا لپاش قرمز شده بود!
بعد از چرخش دوباره ی بطریه خالی مابین گروهی از بچه ها،بطری برخلاف تصورات بومگیو به خودش و یونجون افتاد!
"سونبه!..میتونی رنگ مورد علاقتو توی گوشم بگی؟"هیسونگ که از بومگیوی عاشق کلافه شده بود غر زد"یااا بوم!این چه سوال مسخره ایه؟"یونجون لبخندی زد و درحالی که به سمت بومگیوی مظلوم خم میشد دست چپشو روی زمین فرش شده گذاشت و دست راستشو کنار گوش بومگیو گذاشت و لبشو به گوش بومگیو نزدیک کرد و با صدای ارومی لب زد"لباس تنت"و به سمت جای قبلیش عقب گرد کرد.
بومگیو که همین الانشم از نزدیکیه زیاد یونجون قرمز شده بود،دستی به موهاش کشید؛"لباسم چه رنگیه؟"و با این فکر نگاهشو به لباس تنش داد"سفید؟"و نگاهشو به یونجونی که دست به سینه با تیشرت سفید استین بلند و شلوار زاپ دارش که بیشتر جذابش میکرد،با لبخندی دلنشین بهش خیره شده بود و بچهای کلاسشون که درگیر صحبت درمورد عشق جدید سوبین بودن،داد.
YOU ARE READING
𝗥𝗔𝗜𝗡𝗜𝗡𝗚"
Fanfictionوقتی همه ی جسمشو توی بغلش کشید،لب زد"احمق،خیلی احمقی...ازت میخوام دیگه اینجا نبینمت"! 𝗦𝗖𝗛𝗢𝗢𝗟 𝗟𝗜𝗙𝗘,𝗔𝗡𝗚𝗦𝗧,𝗦𝗠𝗨𝗧,𝗟𝗜𝗧𝗧𝗟𝗘 𝗖𝗢𝗠𝗘𝗗𝗬