part5;>

78 9 7
                                    

همین که وارد خونه شدن کای با چشمای برق دار خودشو به اتاق دوست پسرش رسوند تا بتونه با زیباییه خونشون خودشو خفه کنه؛

"لعنتی این همه مانهوا داری؟"سوبین سعی کرد کتابو از دستش بکشه،اما فقط تونست هوارو به چنگ بیاره"هی پسش بده جوجه!"اما کای از اتاق با دو خارج شد و کتابو باز کرد"این...بی اله؟"سوبین خودشو به کای رسوند و دوباره سعی کرد کتابو از دستش بقاپه اما به خشکی شانس...سوبین بخاطره وجود متن هایی درمورد کرکتر اصلی مانهوا که موهاش بلوند بود،داشت زجه میزد اونو پس بگیره....و کای دقیقا همون صفحه ی پر از متن رو باز کرد و بلاخره سوبین اروم گرفت و از خجالت صورتشو پوشوند؛

-اون شبیه پسر گیتاریسته!
لعنتی من عاشق موهاشم!موهای بلوند قشنگش...
واو پسر اون چقدر سفیده...درست مثل اون جوجه کوچولو!
حدس میزنم اونم مثل جرج خیلی نرمه...خوش بحال دوست پسرش...منم میخوام لمسش کنم!

کای بعد از خوندنش خنده ی بلندی کرد"احمق جون چرا داشتی اینارو ازم قایم میکردی؟"اما وقتی سوبین رو با سری پایین افتاده دید،دوباره لب زد"میخوای ببینی واقعا نرم هست یا نه؟"
سوبین شوکه سرشو بالا گرفت و با خنده ی لبریز از شیطنت کای روبرو شد"چی؟"کای از سوال سوبین خندش گرفت و با جامپ زدن روی کاناپه خودشو به سوبین رسوند"میدونم که فهمیدی چی گفتم!"
دستشو زیر چونه ی سوبین گذاشت و خودشو بهش نزدیک تر کرد"اره!"سوبین بلاخره گفت اما کای بوسه ای به لباش زد و جیغ جیغ کنان مثل برق گرفته ها به طرف اتاق سوبین دوید"عمرا بزارم اقای چوی!"
سوبین از حرکت یهویی و غیر منتظره ی کای خندش گرفت و دادی زد"هیونینگ نباید منو توی خماری بزاری!"تهدید وار گفت و خودشو به اتاق رسوند.

پسرا توی محوطه ی سبز پشت اتاق موسیقی قدم میزدن و هر از گاهی باهم دیگه حرف میزدن؛
"اب میخوای؟"تهیون بطریه ابو پیش کشید"ممنون...لازم نیست"تهیون به کای خیره شد"تب داری؟چرا انقدر لپات قرمز شده؟یکم اب بخور شاید بهتر شی!"کای سریعا حرفشو تکذیب کرد"یکم...گرممه...فقط"یونجون که تا الانم ماجرا رو میدونست،کلی با بومگیو ریز ریز خندیده بود و حرکات کای رو زیر نظر داشت،ابرویی بالا انداخت و رو به سوبین که نگاهش کلا پرت بود،گفت"سوبین یکم مراعات میکردی!"و صورتشو مخالف سوبین چرخوند تا مبادا خندشو ببینه"مراعات...چی؟"سوبین با لحن مثلا نمیدونمی گفت اما یونجون سریع جوابشو داد"دیشب رامیون زدین؟دارم میگم اروم تر میخوردین!ببین به چه حال و روزی انداختیش"و سری بابت تاسف تکون داد؛و حالا سوبین بود که متوجه لو رفتنش شده بود"هیونینگ حالش خوبه!تازه رامیونم نخوردیم..."و چشمی توی کاسه واسه یونجون چرخوند و دستشو دور شونه ی کای حلقه کرد؛
"گمشید برید یجا بشینید بچه داره میمیره!"یونجون باز غر زد و به پایه ی لنگون کای اشاره کرد؛

درحالی که روی چمن نرم پارک دبیرستان،کنار یونجون دراز کشیده بود و به سه تا از دوستاش که چند متر باهاشون فاصله داشت خیره بود،دستاشو زیر سرش جابه جا کرد.

𝗥𝗔𝗜𝗡𝗜𝗡𝗚"Where stories live. Discover now