Part Two

53 8 0
                                    

وارد فضایی با تم رنگ‌های گرم شدن. و اون گرما رو، جو محیط اطراف، بیشتر می‌کرد.
دود‌هایی که اطرافشون رو تار می‌کرد. مردمی که در فضای کوچک، روی میز و صندلی‌ها نشسته و رقص زن‌های نیمه برهنه رو تماشا می‌کردند. یا در اصل، اون‌ها رو در ذهن کامل برهنه می‌کردند! و همهمه‌ای که، شاید اذیت‌کننده‌ترین بخش اون کاباره بود.
اما اون دو مرد بدون هیچگونه توجه به اندام‌های تحریک‌برانگیز، به سمت دیوار مشروباتی که روبه‌رویشان قرار داشت می‌رفتند تا روی صندلی‌های پایه بلند بشینند و صحبت‌هایی که نمیشد در زیر پر انجام بدن، از سر بگیرند.
روی صندلی‌هایی در کنار هم دیگه نشستند و همزمان، دستشون رو برای زنی که پشت اون میز قرار داشت، بالا بردند تا توجه‌اش رو جلب کنند.
هردو هنوز در سکوت بودند و به محیط اطراف نگاه می‌کردند، تا زمانی که شات‌هاشون روی میز قرار گرفت و زمانی که چارلز شات خودش رو برداشت و گفت:" اگر نیاز به زمان برای جواب دادن به پیشنهادم داری، قابل درکه. اما من زمان زیادی برای صبر، ندارم."
و بعد درحالی که مشروبش رو می‌نوشید، منتظرِ به حرکت در اومدن لب‌های درشت مرد شد.
"نیازی نیست. قبول میکنم."
چارلز، لیوانش رو دوباره بالا برد و سمت پارک برگشت:" توضیحی هست؟"
وینچنزو، نگاهش رو به چشم‌های مین دوخت و پرسید:" توضیح برایِ؟"
"جواب سریع و قاطعی که دادی"
مرد، زبونش رو روی لب‌هاش کشید و در حالی که با فندکی که از جیبش بیرون آورده بود بازی می‌کرد گفت:" هیجان! و این مثل یک نبرده. و نبرد، یعنی وجود داشتن برنده و بازنده‌. و من از هیچ فرصتی برای برنده شدن، نمیگذرم!"
پوزخند واضحی روی لب‌های باریک چارلز نقش بست. و این پوزخند، با رد زخمی که از پیشانی‌اش شروع می‌شد، از چشم راستش گذر می‌کرد و روی گونه‌اش متوقف میشد، باعث حاله‌ای ترسناک و مرموز در اطرافش می‌شد.
وینچنزو، لعنتی زیر لب گفت و چشم‌ از مرد گرفت. از اون غرور و قدرتی که درون نگاه چارلز نهفته بود، زیادی خوشش میومد!
مدتی در سکوت، و نگاه کردن به رقصنده‌هایی که عوض شده بودند و نوشیدن مقداری دیگر از الکل‌های کاباره گذشت.
اما طولی نکشید که گفت‌و‌گو، جور دیگری در بینشون شکل گرفت.
"نیاز به نقشه داریم."
با شنیدن این جمله، مین سرش رو به اطراف تکون داد گفت:" من هیچوقت برنامه‌ریزی نمیکنم!"
پارک نفس عمیقی بیرون فرستاد و با جدیتی که مقداری با عصبانیت آغشته شده بود، گفت:" نمیتونی سرت رو بندازی پایین و بری توی کاخ سفید. محض اطلاعت، مین!"
چارلز، مستقیم به مرد زل زد:" و کی گفته قراره وارد کاخ سفید بشم؟"
"فکر نمیکردم نیازی باشه که همچین چیزی رو بهت توضیح بدم! نفوذ به اون کاخ، و نزدیکی هرچه بیشتر به روزولت، کار رو برامون آسون‌تر میکنه."
مین، حلقه‌ای که همیشه درون انگشتش دیده میشد رو بیرون آورد و مثل دفعه‌ی قبل، اون رو روی میز جلوشون به حرکت در آورد و گفت:" این جای بحث داره!"
وینچنزو، که صدای چرخش اون حلقه روی میز شیشه‌ای جلوشون رو اعصابش راه می‌رفت، مجدد نفس عمیقی بیرون فرستاد:" و قرار بود چه کاری انجام بدیم؟"
چارلز، نگاه گوشه‌چشمی‌ای به مرد انداخت، و دوباره به حلقه چشم دوخت:" طبق روش من پیش رفتن"
"با کله‌خر بازی؟"
جواب سریع و رک پارک، سر مرد رو بالا آورد:" تو الان چی گفتی!؟"
و حالا اون پوزخند، روی لب‌های درشت وینچنزو قرار داشت:" حقیقت! اینطوری همکاری‌ای شکل نمیگیره."
نگاه خیره و ترکیب شده با خشم چارلز، لحظه‌ای از روش برداشته نمیشد و صدایی در جواب حرفش، نمی‌شنید.
با آگاهی از کاری که انجام میده، از روی صندلی‌اش بلند شد و از بالا به مرد نگاه کرد و گفت:" بدون فندکی برای به آتش کشیدن، موفق باشی، چارلز مین!"
و با پوزخندی که بزرگتر شده بود، دستش رو از روی میز برداشت و درحالی که به سمت در خروجی می‌رفت، اون رو وارد جیب شلوارش کرد.
و مین، زمانی متوجه سکوت عجیب حلقه‌ای که درحال چرخیدن بود شد، که پارک خیلی وقت بود از اونجا رفته بود!

~• Play With Fire | JiYoonKook •~Where stories live. Discover now