Shot 1

358 35 63
                                    

سلام قشنگام
این قبلا یه سناریو بود (البته ورژن مینوی)ولی به درخواست خواننده های چنلم وانشاتش کردم

چه کنم که دلم نمیاد به کسی نه بگم یکی از خواننده های خیلی خوبم ازم خواست ورژن جیکوک هم بزارم و من نتونستم درخواستشو رد کنم
چون فرصت ندارم زیاد بنویسم بصورت چند شاتیش می‌نویسم
امیدوارم از خوندنش لذت ببرید
~~~~~~~~~
توی اتاق گریم و مشغول آماده شدن بود. پاهاشو از استرس تکون میداد. استف از دستش کلافه شد و اعتراض کرد.

استف:جونکوک شی خیلی تکون میخوری نمیتونم کارمو درست انجام بدم.
سعی کرد بی حرکت بمونه:ببخشید

بعد از مدتی کارش تموم شد حالا باید می‌رفت برای تعویض لباس.

به مایوی قرمز رنگ تو دست استف نگاه کرد:اینو باید بپوشم؟!
استف:بله

سرشو به تایید تکون داد. بعد از پوشیدن مایو حالا خجالت میکشید از اتاق بیرون بره براش یطوری بود.

سرشو یکم بیرون اورد تا سر و گوشی آب بده اوه لعنت اونم اینجا بود. پس بالاخره میتونست از نزدیک ببینتش. آره واقعا خودش بود پارک جیمین معروف ترین مرد تو صنعت مد کره اصلا دلیلی که جونکوک وارد این صنعت شد وجود همین مرد بود.

کل دیوارهای اتاقش پوسترهای این مرد پر کرده حالا بعد از سالها اون به آرزوش رسیده و قرار بود کنار استوره کل زندگیش عکسبرداری کنه.

با صدای استف به خودش اومد
استف حوله سفید رنگ بزرگی رو دوشش انداخت :وقت رفتنه جونکوک شی
سرشو تکون داد و همراه استف راه افتاد.

هوا گرم بود و آفتاب وسط آسمون اما خدا رو شکر نسیم خنکی از سمت دریا می‌وزید .
پارک جیمین روی زمین زیر سایبون بزرگی نشسته و استف مشغول مرتب کردن موهاش بود.

صدای دستیار عکاس بلند شد:خب همگی آماده باشین. لطفاً مدلامون سر جای خودشون حاضر باشن.

جونکوک با تردید نزدیک جایی که پارک جیمین نشسته بود رفت و کنارش نشست
پارک بدون حتی یه نگاه بی حرکت همونجا نشست حتی سرشو برگردوند.

خب از نظر جونکوک خیلیم کارش غیر منتظره نبود بالاخره هر چی بود اون معروف ترین مدل بود و جونکوک یه تازه کار بایدم یکم مغرور می‌بود. البته که نظر جونکوک بود چون زیادی عاشق و شیفته پارک بود ولی هر کس دیگه ای از دور این صحنه رو میدید به مغرور بودن پارک جیمین اقرار میکرد.

بالاخره عکبسرداری شروع شد و شاتا یکی پس از دیگری گرفته میشد حدود یکساعتی طول کشید تا عکاس رضایت داد و کار تموم شد.

جونکوک زیر چشمی به جیمین نگاه کرد. خودشو جمع جور کرد تا بلکه بتونه دو سه کلمه ای باهاش حرف بزنه شاید هیچ وقت دیگه همچین فرصت نابی بدست نمیاورد. با من ومون شروع کرد به حرف زدن.

Mr park is mine Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt