قسمت چهارم

397 30 2
                                    

"واو عالی بود پسرا.واقعا محشر بود" داد زدم و پریدم بقلشون. "ممنون لیز" با هم جواب دادن.
اولین کنسرت تور جدید همین چند لحظه پیش تموم شد و من تمام مدت تو پشت صحنه داشتم با آهنگا میرقصیدم.این پسرا واقعا هنرمندن. پسرا نشستن رو مبل و شرو کردن حرف زدن.منم ک بیکار بودم رفتم سمتشون تا تو بحثشون شرکت کنم. "اوه خدای من اون دختررو دیدین میکروفن اورده بود با خودش و..." لویی داشت توضیح میداد.رو مبلا جایی نمونده بود بخاطر همین ب کل پسرا ی نگاهی انداختم و راهم رو سمت لیام کج کردم و رو پاش نشستم.لیام با صورت متعجب بهم نگاه کرد و سرخ شد ولی چند لحظه بعد لبخند زد و دستاشو از پشت به کمرم حلقه کرد و من رو بیشتر تو آغوشش کشید.همه پسرا ک داشتن به ما نگاه میکردن صدای آه در اوردن و خندیدن.مسلما همه غیر از هری که تو چشماش رگه ای از ناامیدی یا حتی شاید حسودی دیده میشد.
هری پا شد و رفت سمت اتاقا. "من رو ببخشید پسرا." گفت و دوید سمت اتاقش.
کنجکاو شدم.از پای لیام بلند شدم و رفتم دنبالش.(چ رویی داره ماشالا) در زدم.جواب نداد.دستگیره رو چرخوندم و رفتم تو.رو تخت نشسته بود.چشماش ب سمتم چرخیدن.
"هی(hey)." اروم زمزمه کردم. "لیز...من...اوم...ب...باید ی چیزی بهت بگم" با اضطراب گفت. "من اماده شنیدنم" یه ذره سر جاش جا ب جا شد و گفت"لیز تو میدونی ک من الان نمیتونم با کسی تو رابطه (بی اف جی افی)باشم چون منیجمنت بهمون ازادی لازم رو نمیده." سرم رو تکون دادم تا ادامه بده. "و میدونی ک من ی پسرم و نیاز های مختلف دارم." اتمسفر داشت سنگین میشد "و نمیتونم از کلاب کمک بگیرم چون خطر دیده شدنم هست" نکنه میحواد پیشنهاد...نه نه امکان نداره با خودم فکر کردم. "به خاطر همین ازت میخوام ک...اوووم...باهام دوست بشی..."حرفشو قط کردم "هری من همین الانشم دوستت هستم" "نه لیز...منظورم هر دوستی نبود...ینی دوستی با منفعت..."
(به افتر مراجعه شود :-)
چشمام گشاد شدن...این همون چیزی بود که ازش میترسیدم. ولی راستش به هیچ وجه انتظار شنیدنشو نداشتم. رفتم سمتش.دستام رو بلند کردم.فهمید چیکار میخوام بکنم.از رو تخت بلند شد. "لیز...بهت این حقو میدم...درسته خیلی شکه کننده بود ولی خواهش میکنم دربارش فکر کن..." "تو...تو چطور ب خودت جرات میدی همچین حرفی بزنی..." دستام نزدیک صورتش شدن و چشماش رو بست.اما دستام هیچوقت با صورتش برخورد نکردن چون ی جور حسی نسبت بهش داشتم.علاقه؟دلرحمی؟.دستامو مشت کردم و صورتمو برگردوندم.واقعا من رو ب اون شکل میدید؟واقعا تمام تصوراتش از من همین بود؟ولی من ب هیچ وجه اهل اینجور کارا نیستم...م...من حتی اولین بوسم رو تجربه نکردم...درسته خیلی جالبه ی دختر هجده ساله باکره (virgin).
"میدونی چیه هری؟من از اون دخترایی نیستم ک هر شب با خودت ب هتل میاری من ی دختر رقاص کلابی نیستم من نمیدونم چه فکری از من تو ذهنت داری ولی من هیچ وقت بازیچه دست فاسدایی مثل تو نمیشم." رو ب روش ایستادم و داد زدم.
رفتم بیرون.هنوز چند قدمی از اتاق دور نشده بودم که...
*دیدگاه لیام*
پسرا برگشتن ب اتاقاشون منم رفتم سمت اتاق هری تا ببینم حالش چطوره.از جلوی راهروی هری رد شدم...
صحنه ای ک جلوم میدیدم رو باور نمیکردم.هری لیز رو ب دیوار راهرو کوبونده بود و داشت میبوسیدتش.البته این بوسه یک طرفه نبود و لیز با همون شدت داشت گونه های هریو فشار میداد و اونو سمت خودش میکشید.
دستام رو مشت کردم.این دختر هنوز یک هفته نیست ک اینجاست و هری اولین نفر داره باهاش بازی میکنه.البته برا هری چیز عادی ای بود.دخترا همیشه به سمتش کشیده میشدن.اما واقعا از لیز همچین انتظاری نداشتم.فکر میکردم عاقل تر از اینه ک تو تله ی هری بیوفته.تصور میکردم متفاوت باشه.ههممم انگار خیلی در اشتباه بودم...
_________________________________________________________________
خوووب اینم از این قسمت.
رای یادتون نره.
راستی چرا کامنت نمیزارین خو؟؟؟؟:-(
میخوام شرو کنم بقیه داستانارو هم بزارم.
رای بدین و شیر(share) کنید تا دوستاتونم بخونن.
اگه سوالی یا انتقادی هم داشتین از طریق تلگرام کیک و اینستاگرام باهامون در میون بزارین.
_ملینا
(( اون بالا هم عکسی از لیری مشاهده میکنید ))

Co-WorkerWhere stories live. Discover now