قسمت دوم

371 39 6
                                    

بعد از اینکه لو اتاق پسرارو بهم نشون داد باهم برگشتیم ب اتاق من تا چند مورد از روش های آرایشگری حرفه ایش رو بهم یاد بده."اوه راستی اولین کنسرت تور دوم پسرا 3 روز دیگه شروع میشه.آماده باش."لو بهم گفت و محکم بغلم کرد."از اونجایی ک تا الان شناختمت دختر خیلی عاقلی هستی.مطمعنم خوب با پسرا جا میوفتی.موفق باشی لیز.تو میتونی." گفت و دوباره بغلم کرد."ممنونم لو.اگه کمکی خواسی هر چی ک باشه حتما ب خودم زنگ بزن.امیدوارم زایمان راحتی داشته باشی.قول میدم برا زایمانت حتما بیام بیمارستان. " "ممنون لیز.خدافظ." "خدافظ لو" گفتم و دیدم ک از در بیرون رفت...خوب حالا من موندم و این پسرای 5 ساله..."لوییییییییی اون شونه ی لعنتی رو پسم بده" زین داد زد و دنبال لویی دوید. "نمیخوام.اذیت کردنت حال میده" لویی گفت و به دویدن ادامه داد.خندیدم.امروز قراره روز طولانیی بشه...****سه روز بعد*"اوه پسر به من نگاه کن.ممنونم لیز عالی شده." لویی با ذوق داد زد.خندیدم و بغلش کردم"قابلی نداشت تومو" گفتم و با هم زدیم زیر خنده.امروز اولین کنسرت تور جدیدشون بود.من تصمیم گرفتم اول از همه موهای لویی رو درست کنم."لویی همینجا میشینی و تکون نمیخوری.دوست ندارم موهات خراب شه.خیلی براش زحمت کشیدم."با صورت جدی دستور دادم. "چشم خانوم"گفت و خندید.سرم رو تکون دادم و از اتاق بیرون رفتم."خووب حالا کی؟" با خودم فکر کردم.ب سمت در نایل رفتم.موهای پسر بلوندمون بعد از نیم ساعت درست شد.نایل اونجوری ک توقع داشتم اذیتم نکرد.راستش فقط نشسته بود و مشت مشت چیپس میخورد!مقصد بعدی اتاق زین بود.ی کش و قوسی ب خودم دادم و برای مرحله بعدی آماده شدم.در زدم...کسی اجازه ورود نداد.تصمیم گرفتم برم تو.زین دراز کشیده بود و هدفوناش رو تو گوشش گذاشته بود و داشت با اهنگ زمزمه میکرد.آروم شونه هاشو تکون دادم.ی چشمش رو باز کرد و بهم لبخند زد.چرا این بشر اینقدر جذاب بود...بلند شد "سلام لیز." "سلام" پا شد و روی صندلی نشست. "خوب لیز.آماده ی آمادم" خندیدم و سمتش رفتم.درست کردن موهای زین دقیقا یک ساعت طول کشید.از سلیقش خوشم اومد.وقتی داشتم موهاشو درست میکردم به هر حرکتم نظر میداد.اون پسر واقعا تو این کارا ماهر بود...نوبت لیام بود.گزینه مورد علاقم.مثل قبل در زدم. " بیا تو" رفتم تو و آروم در رو پشت سرم بستم. "سلام لی" سرش رو از رو گوشیش بلند کرد و بهم لبخند زد "اوه هی لیز.چطوری؟" "ممنون" لبخندشو برگردوندم و رفتم سمتش. پا شد و نشست رو صندلی. منم کارم رو با موهاش شروع کردم.بعد از یک ربع کارم تموم شد.تمام مدت لیام منو با جوکایی ک میگفت میخندوند و در مورد خاطرات خودش و پسرا میگفت.واقعا داشت از این پسر خوشم میومد."واو.لیز این محشره.ممنونم" پا شد و بغلم کرد.اول شکه شدم.ولی بعد تو بغلش آروم گرفتم و دستامو دور کمرش حلقه کردم. "قابلی نداشت لی" داشتم از اتاقش بیرون میرفتم که داد زد "لیز ی لحظه" برگشتم سمتش.لیام کمرمو گرفت و گونمو بوسید. کپ کردم.فکر میکنم اون لحظه صورتم مثل گوجه قرمز شده بود.تا چیزی از دهنم بیاد بیرون سریع از اتاق بیرون رفتم.مقصد بعدی و آخر:اتاق هری..._______________________________________________________________سلااام همگی خوبین؟بچه ها لطفا وقتی داستانو میخونید لطف کنید رای بدید و کامنت بزارید تا منو درسا ذوق کنیم و اشتیاق داشته باشیم که آپدیت کنیم. /:ممنون میشم که داستانو با دوستاتون شیر(share) کنید تا اونا هم با پیج ما آشنا شن.فردا قسمت بعدی آپدیت میشه.اگه قول بدین که رای میدین.مرسیملینا_

Co-Workerحيث تعيش القصص. اكتشف الآن