بریم برای قسمت جدیدلطفا همگی کامنت بذارن، من فقط دارم با شرط کامنت پیش میبرم
2600 words
200 comments____
با شنیدن صدای مرد لویی پاش رو روی گاز فشار داد و با سرعتی که گرفت هری نفسش توی سینهش حبس شد!
لاستیک های ماشین روی جاده کشیده شد و جوری حرکت کرد که جای کشیده شدن لاستیک روی جاده موند.
نه اون خواب نبود.
این حتی نزدیک به خواب هم نبود.
لویی بیشتر گاز داد و صدای گاز فراری توی گوشش پیچید و باعثشد هیجاناتش توی قلبش موج بزنه.
سرش رو به کنارش داد و وقتی که ماشین کناریشون رو ندید تعجب کرد، پس اون یکیماشین کجا موند؟
درسته! راننده لویی فاکینگ تاملینسون بود...
کسی که سی و یک بار توی بزرگترین مسابقات جهانی برنده شده بود و یک مرسدس چند صد میلیون دلاری زیر پاش بود که فقط برای خود اون مرد ساخته شده بود، متناسب با وزنش و خیلی چیز های دیگه که با فیزیک و ریاضی سروکار داشت!
به اینه نگاه کرد و دید که لامبورگینی زرد رنگ تقریبا سی متر عقب تره و سرعتی که لویی گرفته بود غیر قابل باور بود.
لویی فرمون رو چرخوند و هری کمربندش رو محکم گرفت، درحالی که نفسش توی سینهش حبس شده بود داشت به جاده نگاه میکرد که در عرض یکثانیه به راست میپیچید و در عرض یکثانیه به چپ میپیچید.
لویی پنج دقیقه ای به شهر رسید و حالا داشت از مجتمع های کازینو رد میشد، دیدن مجتمع های کازینو که توی قلب شهر بود فقط یک ثانیه طول کشید چون لویی مثل یک شاهین پرواز میکرد.
اون شنیده بود که راننده های میدنایت میهم از قلب شهر رد میشن، پلاک های مشخصی دارن و سرعت غیر قانونی توی شهر میرن.
"این برای شهرت من خوب نیست!"
لویی با خنده گفت و نگاه های سریعی به جاده مینداخت، مردمک های چشم لویی در عرض یک ثانیه بین نمایش کیلومتر شمار، جاده و دنده حرکت میکرد.
اون یکی یکی از ماشین ها با سرعت وحشتناک زیادی سبقت میگرفت که این رو هری فقط توی فیلم ها دیده بود.
BẠN ĐANG ĐỌC
Formula1 [L.S]
Fanfictionبذار یک توصیهای بهت بکنم؛ دنبال چیزای عادی در ادمایی که با رانندگی در مسیر مارپیچ جون خودشون رو به خطر میندازن، نباش!