این هم از قسمت جدید.امیدوارم این داستان ازش استقبال خوبی بشه چون تا اینجا که وضعیت ووت ها خوب نیست.
2100 words
200 comments——-
یک ماه گذشته بود، هیچ پیامی از لویی نداشت، میرفت چت هاشون رو دوباره بخونه تا ببینه واقعا واقعی بود؟
ولی چیزی که توی اون دو روز داشت بیشتر شبیه یک مواد اعتیاد اور بود که به زندگیش اومد(همون لحظه لذت زیادی داشت) ولی بعدش اثرات مخرب زیادی به جا گذاشت.
چون اون این یک ماه رو واقعا نمیدونست داره چجوری میگذرونه، خواب درست و حسابی نداشت، بی انگیزه بود و حال خوبی نداشت، مادرش و مخصوصا نایل فکر میکردن که افسردگی فصلی گرفته؛ ولی هری خودش بهتر از همه میدونست که چه اتفاقی افتاده.
صد هزاربار این فکر توی ذهنش میومد و بهش میگفت بهش یک پیام بده اینطوری شاید حال بهتری داشته باشه.
ولی اون نمیتونست! چرا؟ چون حس میکرد مزاحمش میشه...
دوست نداشت پیش خودش فکر کنه یک پسر بدبخته که کمبود محبت داره و وقتی کسی بهش توجه میکنه همش بهش میچسبه یا همچین چیزی...
اون دوست نداشت تصور اشتباهی ازش داشته باشه.
هری حاضر بود با شیطان معامله کنه تا دوباره برگرده به عقب و اون دو روز رو دوباره زندگی کنه.
اینکه کسی که فنش هستی رو ببینی فقط پنج درصد احتمال داره، اینکه کسی رو ببینی که فنش هستی و بهت امضا بده و شمارهش هم بده و تورو شب تولدت ببره بین انبوهی از ماشین های سریع دنیا تورو دور شهر بچرخونه جوری که انگار توی مسابقه ی فرمول یکی، یک اپیلیسیون درصده!!
اون حرف ها و اون بوسهی شیرین و نرمی که هم بهش داده بود باعث میشد اون یک اپیلیسیون درصد هم از بین بره!
خدا برای اولین بار بهش رو کرده بود و فقط دو روز بهش روی خوش نشون داده بود همین!
کی گفته خوشبختی توی زندگی پایداره؟
نایل برای بار دوم در هفته اومد توی اتاق و برای اینکه نشون بده بهش اهمیت میده در زد و بعد وارد شد، هری همیشه میگفت که قبل از اینکه وارد اتاق فاکی من میشین در بزنین! لطفا به حریم شخصی من احترام بذارین!
نایل این یک ماه؛ چون دیده بود حال دوستش خیلی بده کار هایی رو انجام میداد که همیشه بهش غر میزد تا انجام بده.

BẠN ĐANG ĐỌC
Formula1 [L.S]
Fanfictionبذار یک توصیهای بهت بکنم؛ دنبال چیزای عادی در ادمایی که با رانندگی در مسیر مارپیچ جون خودشون رو به خطر میندازن، نباش!