"Chapter 6"

124 39 295
                                        


بریم برای چپتر جدید.

3100 words
250 comments

____

امروز وقتی که از خواب بیدار شد دید که ساعت هشت صبح یک پیام از لویی داشته.
توی پیام براش ادرس رو داده بود که مربوط به مکان جشن بود.
تاریخ هم شب سال نو بود.

پس اگر هری می‌خواست به موقع برسه، اون باید از الان وسایلش رو جمع می‌کرد، از مادرش کارت پول می‌گرفت و یک بلیط انلاین سفارش می‌داد.

ولی...

قبل از تمام اینا باید از مادرش اجازه می‌گرفت!

خدایا اون اینقدر هیجان زده بود که حتی یادش رفته بود باید اجازه بگیره.

پس سریع از روی تخت بلند شد و بدون اینکه صورتش رو بشوره از اتاقش بیرون رفت و با صدای بلندی فریاد زد:

"مامان! ماماااان مااااامااااان؟"

هری کل خونه رو صدا زد و وسط نشیمن بود.

"خانوم استایلز؟؟؟"

هری دوباره فریاد زد و وقتی که از نشیمن رد شد دید که مادرش مستقیم داشته تمام این مدت نگاهش می‌کرده.

"حالت خوبه هری؟ تو از کنار من رد شدی؛ ولی حتی متوجه هم نشدی! باید نگران باشم؟"

هری خنده‌ی دندون نمایی زد و به سمت اشپزخونه رفت، وقتی که به مادرش رسید بهش نگاه کرد و کمی فکر کرد که بهتره چطوری اجازه بگیره که جواب نه نشنوه؟

مستقیم به سمت مامانش رفت و اروم بغلش کرد، بعدش دو دستش رو دور کمر مادرش گذاشت و ازش جدا شد.

"اوه خانوم استایلز چقدر امروز زیبا شدین."

"چی می خوای؟"

هری چشمی چرخوند.

"دارم ازت تعریف می‌کنم! چیزی نمی‌خوام!"

"نه جدی بگو! چی می‌خوای؟"

هری هوفی کشید و ازش جدا شد.

"من میخوام سال نو برم مسافرت، با نایل، میریم نیویورک...اره قراره دوتایی بریم مسافرت چون چندتا دوست اونجا پیدا کردیم. یک جشن بزرگ هست و ماهم دعوتیم."

"چند روز؟"

هری لب هاش رو انحنا داد و کمی فکر کرد...

Formula1 [L.S]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon