Part 1

80 9 1
                                    

            Our happiness is gonna be over

هیجان‌زده از پله‌های اداره پلیس مرکزی رم پایین اومد و درحالی‌که پرونده‌های ریخته شده روی زمین رو جمع می‌کرد و سعی می‌کرد به قیافه متعجب باقی افراد دقت نکنه، با تلفن همراهش شماره‌ای رو گرفت اما با جواب ندادن مخاطب سریع به سمت خیابون رفت تا تاکسی‌ای برای خیابان وِنِتو بگیره.

بعد از حدود ۵ دقیقه انتظار بلاخره سوار تاکسی شده بود و داشت به اسم مخاطبی که جوابش رو نداده بود نگاه می‌کرد. شاید گل آلاله برای شکوفه گیلاسش مناسب می‌بود. در همین حین چشمش به راننده تاکسی افتاد که از آینه جلوی ماشین متعجب نگاهش می‌کرد شاید دلیلش تغییر رایحه‌اش بود اما الان تنها چیزی که مهم بود خریدن یه شاخه گل آلاله برای معشوقش بود.

بعد از پیاده شدن و پرداخت هزینه به راننده به سمت گلفروشی کنار خیابون رفت، گلفروشی‌ای که سبد‌های گل از ورودی اون آویزون بود و بوی دل انگیزی رو برای مشتری‌ها به ارمغان می‌آورد.

با وارد شدن به گلفروشی اولین چیزی که توجهش رو جلب کرد چند درختچه زیبا در راستای مغازه بود که برگ‌های نوک تیز و دراز اون‌ها توجه رو به خودشون جلب می‌کردن. طروات و سرزندگی گیاه‌ها که توی اونجا بود حس خوبی رو به مردم منتقل می‌کرد. به‌ نظر می‌رسید که شکل ساختمون هم توی طراوت او‌ن‌ها نقش به سزایی داشت چون باعث شده بود که آفتاب به خوبی روی گیاه‌ها بتابه.

"روز بخیر آقا. می‌تونم کمکتون کنم؟"

با شنیدن صدایی برگشت و پسر جوونی رو دید که از پله‌های کنار ضلع شرقی با لبخند پایین میاد. عجیب بود که متوجه رایحه اون نشده بود. شاید هم گیاه‌ها تونسته بودن به خوبی حواس پسر رو پرت کنن. با دیدن قیافه منتظر پسر اون هم لبخندی زد و گفت

"روز بخیر. من یه شاخه گل آلاله میخوا-"

با دیدن دسته‌ای از گل‌های ادریسی صورتی حرفش رو قطع کرد و با گذر کردن فکری از پس ذهنش به سمت پسر جوون که انگار متوجه دلیل قطع شدن حرف مرد شده بود، برگشت.

"من یه شاخه گل آلاله و یه شاخه گل ادریسی صورتی می‌خواستم"

فروشنده به سمت دسته‌‌ی گل ادریسی و همینطور آلاله رفت و با چیدن دو شاخه از گل‌ها به سمت پیشخوان رفت تا کاغذی دور اون‌ها بچینه. لحظه‌ای از ذهنش گذر کرد یعنی پسر جوون که ظاهرا آلفا بود پولی نداشت که دو شاخه گل می‌خرید؟ چون خیابون ونتو خیابونی برای افراد فقیر نبود اما نهیبی به خودش زد تا سرک توی زندگی کسی نکشه و با به اتمام رسیدن کارش با لبخند رو به پسری برگشت که انگار لحظاتی از رسیدنش به پیشخوان می‌گذشت.

"بفرمایید ۲۰ یورو میشه"

پسرک آلفا سری تکون داد و دو تا اسکناس ۱۰ یورویی از کیف پولش در آورد و دوباره یه سری کاغذ و پرونده از دستش روی زمین ریخت. باید حواسش رو جمع می‌‌کرد تا ایندفعه سوئیچ ماشینش رو یادش نره.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 22 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

My omega is a thief [VKOOK]Where stories live. Discover now