part1

308 52 17
                                    

با اینکه بدنش رو شسته بوده هنوز ماسه های ساحل به دست و پاهاش  چسبید،  بقدری برای پیام دادن به جونگ کوک عجله داشت که خودش را گربه شور کرد؛  دوان دوان از حمام بیرون امد و لباس نپوشید خودش را روی تخت انداخته،  داشت عکس های که امروز صبح از ساحل و اقیانوس گرفته بوده را برای جونگ کوک ارسال می کرد.

اخرین عکسی که دیشب با بالا تنه ی لخت از خود گرفته راهم اضافه می کند،  ایکون ارسال رو می فشارد  ؛  از هیجان تند تند پاهاش رو تکان می داد و لب هاش رو می لیسید.

: اینجا خیلی خوشگله.

: این چیه تهیونگا!

با اینکه اون عکس رو از عمد فرستاد بوده.

: اوه...!  اشتباهی فرستادمش.

داشت ریز ریز می خندید،  دلش می خواست صورت دوست پسرش رو ببینده؛  دلش برای اون چشم های گرد تیله ی تنگ شد بوده.

با اینکه فقط  بیست و هشت ساعت می شد که جونگ کوک رو ندیده،  بدون دوست پسرش بهش خوش نمی گذشت، بشدت دلتنگ دوست پسر شد و جونگ کوک با بهانه ی کار داشتن همراهش نیامد بوده؛ می خواست ببینده جونگ کوک چقدر می تواند دوری او را تحمل کند.

: این عکس رو کجا گرفتی! چرا باید همچین عکسی بگیری؟

قهقه ی صدا داری می زند و می توانست  چشم های گرد شد و ابرو های درهم دوست پسرش رو تصور کند،  اینکه دستش به تهیونگ نمی رسید گره ابرو هاش رو کور تر می کرد.

: چون میخواستم بفرستمش برای اونی که دلم براش تنگ شد.

:که اشتباهی فرستادی؟

: اتاقم خیلی خالی و یکی رو کم دار و توی عکس هامم یکی رو کم دارم،  درمورد بدنمم همینطور دست های یکی رو کم دارد.

به سرعت تلفن و اینترنش را خاموش می کند،  نیشش تا بناگوش باز بوده و با صدای بلندی می خندید.

: ببینم تا کی میخوای تحمل کنی و به کار عزیزت بچسبی جئون.

صبح روز بعد با صدای در از خواب بیدار شد،  به سختی از تخت گرم و نرمش دل می کند؛  ساعت داشت  پنج صبح رو نشان می داد،  این ساعت خدمه ی هتل چه کاری می توانستند داشته باشند؟

انتظار دیدن جونگ کوک  چمدان به دست رو پشت در نداشت،  خواب از سرش پرید و با چشم های گرد به جونگ کوک زل زد؛  هنوز خواب بوده و داشت خواب می دیده!

جونگ کوک چمدانش رو داخل هل می دهد،  دست هاش زیر باسن پسر حلقه کرد و از روی زمین بلندش می کند و با پا در رو پشت سر می بندد؛  تهیونگ با چشم های گرد به جونگ کوک نگاه می کرد و باورش نمی شد که این یک خواب نیست.

: که گفتی دلت برای دستای یکی تنگ شد؟

باسن تهیونگ رو نیشگونی می گیرد،   روی تخت می اندازدش  .

: گفتی دیگه دلت برای چی تنگ شد؟

قیافه ی متعجب تهیونگ غیبش می زند و چشم هاش از خوشحالی برقی می زند،   لبخندش از سر پیروزی را به سختی مخفی نگه داشته؛  ایی و اویی کنان باسنش را  لمس می کند.

: برای بغل کردنت

دست هاش رو برای بغل کردن جونگ کوک باز می کند،   بوسه ی خیسی  روی لپ جونگ کوک می نشاند؛   اون موفق شد بوده که جونگ کوک رو به هاوایی بکشاند.

دست هاش رو برای بغل کردن جونگ کوک باز می کند،   بوسه ی خیسی  روی لپ جونگ کوک می نشاند؛   اون موفق شد بوده که جونگ کوک رو به هاوایی بکشاند

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

انقدر خوشگله که میخوام بمیرم 🥹____

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

انقدر خوشگله که میخوام بمیرم 🥹
____

یه قسمت دیگهم براش بنویسم دیگه خفه میشم قول میدم
فعلا میخواهم ذوق ذوقی باشم🥹🥹🥹

بادکنک قلبیWhere stories live. Discover now