با اینکه بدنش رو شسته بوده هنوز ماسه های ساحل به دست و پاهاش چسبید، بقدری برای پیام دادن به جونگ کوک عجله داشت که خودش را گربه شور کرد؛ دوان دوان از حمام بیرون امد و لباس نپوشید خودش را روی تخت انداخته، داشت عکس های که امروز صبح از ساحل و اقیانوس گرفته بوده را برای جونگ کوک ارسال می کرد.
اخرین عکسی که دیشب با بالا تنه ی لخت از خود گرفته راهم اضافه می کند، ایکون ارسال رو می فشارد ؛ از هیجان تند تند پاهاش رو تکان می داد و لب هاش رو می لیسید.
: اینجا خیلی خوشگله.
: این چیه تهیونگا!
با اینکه اون عکس رو از عمد فرستاد بوده.
: اوه...! اشتباهی فرستادمش.
داشت ریز ریز می خندید، دلش می خواست صورت دوست پسرش رو ببینده؛ دلش برای اون چشم های گرد تیله ی تنگ شد بوده.
با اینکه فقط بیست و هشت ساعت می شد که جونگ کوک رو ندیده، بدون دوست پسرش بهش خوش نمی گذشت، بشدت دلتنگ دوست پسر شد و جونگ کوک با بهانه ی کار داشتن همراهش نیامد بوده؛ می خواست ببینده جونگ کوک چقدر می تواند دوری او را تحمل کند.
: این عکس رو کجا گرفتی! چرا باید همچین عکسی بگیری؟
قهقه ی صدا داری می زند و می توانست چشم های گرد شد و ابرو های درهم دوست پسرش رو تصور کند، اینکه دستش به تهیونگ نمی رسید گره ابرو هاش رو کور تر می کرد.
: چون میخواستم بفرستمش برای اونی که دلم براش تنگ شد.
:که اشتباهی فرستادی؟
: اتاقم خیلی خالی و یکی رو کم دار و توی عکس هامم یکی رو کم دارم، درمورد بدنمم همینطور دست های یکی رو کم دارد.
به سرعت تلفن و اینترنش را خاموش می کند، نیشش تا بناگوش باز بوده و با صدای بلندی می خندید.
: ببینم تا کی میخوای تحمل کنی و به کار عزیزت بچسبی جئون.
صبح روز بعد با صدای در از خواب بیدار شد، به سختی از تخت گرم و نرمش دل می کند؛ ساعت داشت پنج صبح رو نشان می داد، این ساعت خدمه ی هتل چه کاری می توانستند داشته باشند؟
انتظار دیدن جونگ کوک چمدان به دست رو پشت در نداشت، خواب از سرش پرید و با چشم های گرد به جونگ کوک زل زد؛ هنوز خواب بوده و داشت خواب می دیده!
جونگ کوک چمدانش رو داخل هل می دهد، دست هاش زیر باسن پسر حلقه کرد و از روی زمین بلندش می کند و با پا در رو پشت سر می بندد؛ تهیونگ با چشم های گرد به جونگ کوک نگاه می کرد و باورش نمی شد که این یک خواب نیست.
: که گفتی دلت برای دستای یکی تنگ شد؟
باسن تهیونگ رو نیشگونی می گیرد، روی تخت می اندازدش .
: گفتی دیگه دلت برای چی تنگ شد؟
قیافه ی متعجب تهیونگ غیبش می زند و چشم هاش از خوشحالی برقی می زند، لبخندش از سر پیروزی را به سختی مخفی نگه داشته؛ ایی و اویی کنان باسنش را لمس می کند.
: برای بغل کردنت
دست هاش رو برای بغل کردن جونگ کوک باز می کند، بوسه ی خیسی روی لپ جونگ کوک می نشاند؛ اون موفق شد بوده که جونگ کوک رو به هاوایی بکشاند.
انقدر خوشگله که میخوام بمیرم 🥹
____یه قسمت دیگهم براش بنویسم دیگه خفه میشم قول میدم
فعلا میخواهم ذوق ذوقی باشم🥹🥹🥹
YOU ARE READING
بادکنک قلبی
Romanceکامل شد:) عکس های که امروز صبح از اقیانوس گرفته رو برای جونگ کوک ارسال می کند، اخرین عکس که شب گذشته توی اتاق هتل گرفته بوده راهم ارسال می کند. :اینجا خیلی خوشگله : این چیه تهیونگا! با اینکه ان عکس رو از عمد فرستاد بوده. : اوه...! اشتباهی فرس...