تهیونگ از عودی که روی طاقچه داشت میسوخت نفس عمیقی کشید. لبخند نرمی زد که باعث شد دندونهای نیشش به خوبی نمایان بشن، اون درست یک شاهزاده بود با همون زیبایی و با همون جذبه و سلطه.
باد خنکی که از پنجره وزید باعث شد طرههای موهاش به آرومی روی گونش کشیده بشن و لمس دست کوچیک و نرم جونگکوک رو که آخرین دیدارشون برای یک هفته پیش بود رو به یاد بیاره.
ماه های اخیر بیشتر به جونگ کوک سر میزد و شانس این رو داشت که شب تولدش کنارش باشه اما الان باید دیداراشون رو کمتر و کوتاهتر میکرد از اونجایی که چیزی تا عملی کردن برنامهاش باقی نمونده بود._تو با زدن اون حرفا توی جلسه باعث شدی اعتمادی که به سختی به دست آورده بودین به راحتی سست بشه، چیزی نمونده بود که همه چیز خراب شه.
تیان که دست به سینه تو اتاق مادرش ایستاده بود خیره به پشت برادرش گفت.
_از قبل بهتون گفته بودم که اینا همهش یه نقشه ست، در ضمن من نمیتونستم به همه اعتماد کنم، هر لحظه ممکنه یک نفر از بین ما قصد خیانت داشته باشه.
تهیونگ زمزمه کرد و سعی کرد تصور صورت گرد و خوشگل جونگکوک سیزده ساله رو از ذهنش بیرون کنه.
_من با بقیه صحبت کردم اونا دیگه به اندازهٔ قبل نگران نیستن، اما تهیونگ، تو باید یه جوری بهشون اطمینان بدی.
مادرش گفت، هر چند این روزها بیشتر از قبل با پسرش حرف میزد ولی تا جایی که میتونست سعی میکرد پنهانی انجامش بده.
_باید اول از همه پدر رو از عمارت بیرون کنم، باید بفرستمش یه جای دور، اون باید بره مادامی که اینجاست پیش بردن نقشهها سخته.
تهیونگ آهی کشید و سمت اونها برگشت و ادامه داد: چند تا از خون آشامهای غربی رو دعوت کرده تا من رو به عنوان جانشین بعدی بهشون معرفی کنه، اونا فردا صبح میرسن اینجا.
تیان چند قدم جلو رفت و با نگرانی گفت: تو نمیذاری از این بیشتر پیش بره مگه نه تهیونگ؟ پیتزا فروش فرفریم چی میشه؟!
تهیونگ چشمهاش رو چرخوند، انگشت اشارش رو به دندون نیشش فشرد و سوراخ ریزی توش بوجود آورد؛ یاد دیدارش با جونگکوک افتاد که پسرش بعد از لمس دندون نیشش از انگشتش خون چکیده بود. هنوز بوی متفاوت و شیرین اون رو به یاد داشت، مثل اولین روزهایی بود که اون رو به کلبهش آورده بود. بوی خون جونگکوک نوجوون درست به تازگیِ خون زمان کودکیش بود.
_من، یونگی و هوسوک تمام تلاشمون رو میکنیم مطمئن باشید به هر قیمتی هم که شده نمیذارم تلاشهامون هدر بره.
تهیونگ با اطمینان گفت و کلاه شنلش رو روی سرش کشید، قبل از اینکه اتاق مادرش رو ترک کنه صدای اون رو شنید؛
YOU ARE READING
🌈 𝐊𝐞𝐞𝐩𝐞𝐫 ᵗᵃᵉᵏᵒᵒᵏ
Fanfictionتهیونگ فقط رفته بود به شهر تا یه حیوون خونگی بخره، قرار نبود اون مارشمالو کوچولو رو ببینه و بعد تصمیم بگیره واسه نگه داشتنش هرکاری بکنه... ❤️🌈 Couple: Taekook Genre: Vampire, Fluff, Drama, Romance, Smut Written by Liya