•° 4 •°

109 27 101
                                    


سلام سلااااام
من آمده ام وای وای من آمده ام...

احوالتون چطوره ؟ تابستون؟

میبینم بازدیدا وت ها کامنتا همخونی ندارن🥲

بازدیدای پارت اولو بیخیال شیم دو پارت بعد ۳۰ تا ۴۰ تا بازدید تو سه روز میخوره اونوقت وت ها رو ۱۴ و ۱۵ تاست🤧
بعد از این ۱۵ تا وت سه نفر کامنت میزارن!😶یعنی چی؟ نبودیم ما اینجوری!🥺🤌

من هیچ وقت شرطی نزاشتم برا اپ در واقع واسه خودم سخته حق بیبیام که میترکونن ضایع میشه چرا کنار نیایم؟🥲🫂

ببینم این پارت فعال میشین براتون زودتر آپ کنم انرژی بگیرم حسابی

کامنته بیشتر = سرعت چینش پارت بعدی

فیلتر شکنا از همین جا روشن وووو

...خدمت بیبیام ...💞🫂

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

پهلوش بخاطر لگد جیمین، موقع دویدن تیر میکشید برای همین با چهره ای جمع شده سعی در رسیدن به قدم های تنده وکیل رو داشت.

تهیونگ : آیششش.

کلافه شروع به دویدن کرد و وقتی به موبلوند نزدیک شد بازوشو کشید سمت خودش.

تهیونگ: وکیل پارک..صبر ک..

اما جیمین تنها مشت دیگه ای نسیب پهلوی دردناکش کرد و به راهش ادامه داد.

نفس کیم حبس شده بود و به سختی بالا اومد خوشحال بود کسی اونجا نیست که بیاد و سواب دور کردنشونو گردن بگیره.

( فکر میکنی بیخودی چهار صبح بیدارت کردم شلغمه من🫂)

تهیونگ: میگم صبر کننن.

دوباره گیرش انداخت و اینبار به دیوار کوبیدش...انگشتاش محکم دور بازو های جیمین بود و سرش پایین افتاده تا نفس های از دست رفتشو جبران کنه.

جیمین: ولم کن عوضی...وسط خیابون؟

( الان به چی فکر میکنی تو وسط خیابون🤨)

تهیونگ اخم کرده سرشو بالا اورد: تو چرا انقدر سمجی؟

جیمین پوزخندی زد: من؟‌ گمشو کناررر.

تهیونگ مستقیم به چشمای پسر نگاه کرد و اروم گفت : ببخشید.

جیمین دندون قروچه ای کرد، فکر کرده این برای نجات دادنش از هر افشای خبری که فکرشو میکرد نجاتش میداد؟!
اینبار چهرش رنگه ترس گرفت که تهیونگ متوجه و عقب رفت.

اما وقتی جیمین دوباره برگشت تا بره دستاشو بالا اورد : گوش کن من...مستیه افتضاحی دارم..ص..صبح حتی یادم نبود که با کی بودم.

اخم تیره ای پیشونیه وکیل رو گرفته بود که لحظه به مامور فهموند جیمین عصبانیت وحشتناکی داشت غیر قابل انتظار....ارباب جوان داستان لحن زیادی صادقی داشت!

°° 𝐑𝐚𝐧𝐝𝐨𝐦 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐭𝐡𝐞 𝐛𝐞𝐧𝐞𝐟𝐢𝐭𝐬 °°Donde viven las historias. Descúbrelo ahora