12

89 27 81
                                    


سلام سلام....

حالو احوال؟

اومدم براتون پارت خماری در بیار آوردم 😈😎

اول پارتو بخونیم..فیلتر شکنا روشن که بدون کامنت نمونیم.

و خدمت بیبیام...💞

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

" تهیونگ: متاسفم."

جیمین: نهههه.

تکرار آخرین تصاویر دیده شدش خیلی زود از خواب بیرون کشیدش.

زنده بود!؟

با چشمای گرد و صورتی عرق کرده، نگاهش رو بالا آورد و اطرافو از نظر گذروند.

اصلا آشنا نبود!

تکرار دائمه اتفاقات اون کابوس توی ذهنش سردردش رو وحشتناک تر کرد...طوری که با کف دست کنار چشم چپشو فشرد اما یادآوری چهره تهیونگ ناخواسته چشماشو گرم کرد.

با لحن لرزونی زمزمه کرد: امکان نداره!.

چنان ضعیف زمزمه کرد که صداش به زور به گوش خودش رسید.

بدن لرزونشو از تخت بیرون کشید و سمت در اتاق رفت...قفل بود!

جیمین : من کجام ؟ اهااااای.

مشت بیجونی به در زد : درو باز کنیییید.

داد زد که بغضش ترکید حتی چند نفس عمیق هم ارومش نکرد....پیشونیشو به در تکیه داد و اینبار ضعیف تر زمزمه کرد.

جیمین: بهم بگین چی شده؟

با صدای تیک مانند قفله در، عقب رفت که بلافاصله در توسط شخصی باز شد.
نگاهشو بالا اورد که بادیدن شخصی غریبه قدمی عقب رفت.

جیمین: تو کی هستی؟

..: بهم میگن بم بم یه جورایی میزبانتون و صاحب خونه یکمم همکار...البته نگران نباش از دوستان ارباب هیون هیم....ممکنه سردرد داشته باشی برای همین مسکن آوردم.

پسر چنان با حوصله و پشت سرهم حرف زد که وکیل تنها وقتی اسم ارباب هیون هی و جزو افراد اون بودنه شخص رو شنید اروم شد.

با امیدی برای فرار از هر اتفاق وحشتناکی جلو رفت و با مردمک هایی لرزون به دست مرد چنگ زد.
بم بم که میدونست چرا وکیل انقدر گیجه مستقیم به مردمک های لرزونش نگاه کرد.

انگار داشت خواهش میکرد.

جیمین با تردید و ترس از هرجوابی جز چیزی که میخواست گفت : کیم..کیم تهیونگ کجاست ؟ حا...حالش خوبه؟

نگاهی توی صورت مضطرب و ترسیده وکیل چرخوند...کار درستی نبود نه با دیدن این وضعیت اما...

بم بم : نمیدونم فکر میکردیم شما خبر داشته باشید.

حرف مرد قدم های وکیل رو سست کرد..باعث شد چند قدمی عقب بره.
دستشو روی دیوار گذاشت تا از افتادنش جلو گیری کنه.
چندبار سرشو به چپو راست تکون داد و گفت: نمیدونم...من نمیدونم.

°° 𝐑𝐚𝐧𝐝𝐨𝐦 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐭𝐡𝐞 𝐛𝐞𝐧𝐞𝐟𝐢𝐭𝐬 °°Where stories live. Discover now