when the wolves come home (part 3)

39 5 0
                                    

Chapter 1 part 3

الکسی روی مبل نشسته و ملینا هم کنارشه. هر دو در حال بررسی یک دسته کاغذ هستند که روی میز قهوه‌خوری جلوشون پراکنده شده.مثل وقت هایی که یلنا  دور و بره با زمزمه‌های آروم صحبت می‌کنن، و ناتاشا یک بار دیگه تعجب میکنه که تلاش برای پناه دادن به یه دختر چه فایده ای داره، وقتی قراره بالاخره دیر یا زود قراره زنگ بیداری بهش بدند.  او تصمیم می گیره که این کار اون نیست.
دو دختر کنار هم روی میز آشپزخانه نشسته اند، ناتاشا خودش را با تکالیفش سرگرم کرده  در حالی که یلنا مشتاقانه روی کتاب رنگ آمیزی خودش طراحی می کنه.
دقایقی بعد یلنا به طور ناگهانی از صندلیش پایین میره.
"کجا میری؟"
یلنا کمی می پره انگار فراموش کرده ناتاشا اونجاست. خب، بچه‌هایی مثل یلنا واقعاً توجه‌شان به اندازه یک پشه است، بنابراین احتمالاً فراموش کرده بود.
"امممم... دستشویی"

ناتاشا نگاه میکنه که موهای بلوند او دور درگاه آشپزخانه ناپدید میشه، در حالی که فرار میکنه، (ناتاشا) متقاعد نشده . اون دختر بچه، دروغگوی افتضاحیه، اما این دفعه به طرز خنده‌داری بد بود. تقریباً به طور توهین‌آمیزی.  تصمیم میگیره مسئله رو پیگیری نکنه و به تکالیفش برمی‌گرده.

پنج دقیقه دیگر می‌گذره و یلنا هنوز برنگشته . بچه‌ها می‌تونند مدت زیادی توی دستشویی بمونند، اما یک احساس ناخوشایند به ناتاشا میگه که این مورد اینطور نیست؛ معمولاً خونه با سروصدای دخترک زنده اس. اون به راحتی نمیتونه بیشتر از پنج دقیقه ساکت بمونه. اما حالا خونه ساکته.
سعی می‌کنه احساس نگرانی رو از خودش دور کنه. او یک بچه اس. با وجود همه اینها توی همین چند قدم، چه کاری میتونه انجام بده؟
اما این احساس ناخوشایند همچنان باقی میمونه و به زودی ناتاشای مضطرب خودش رو در حال بالا رفتن از پله‌ها میبینه تا خواهرخوانده‌اش را پیدا کنه.

"یلنا؟"
جوابی نمیاد.  با انگشتانش به درب دستشویی میزنه.
"افتادی داخل، دختر؟ دارم می‌آیم داخل."

دستگیره رو میچرخونه و می‌بینه که دستشویی خالیه. انتظار می‌رفت، اما هنوز هیچ نشونه ای از محل واقعی یلنا وجود نداره. برگشته و درب اتاق دختر رو که کمی بازه میبینه و به سمتش میره تا بررسی کنه.

"لنا؟"

چند ثانیه بعد، صدای جیغ بلندی  سراسر خونه میپیچه و خون تو رگ‌های ناتاشا منجمد میشه.  آخرین پله‌ها را دویده به اتاق یلنا میرسه و با عجله وارد میشه تا دختری که خواهرش نیست رو ببینه که دستش رو به سینه‌اش فشار میده، خون از بین انگشتانش جاریه و روی فرش با طرح حیوانات کنار چاقوی آشپزخانه‌ای که خون‌آلوده ، میریزه.

marvel oneshot (Persian translation)Where stories live. Discover now