when the wolves come home (part 5)

35 2 0
                                    

Chapter 2: All You Are to Me
Part 2

ناتاشا اغلب خواب نمی بیند. وقتی خواب میدید، به اتاق قرمز برگشت.
او در تمام زندگی‌اش چیزی جز راهروهای استریل و محیط سخت‌گیرانه‌اش نمی شناخت، مجموعه عظیمی که اطراف آن را زمینی بی‌پایان از شیشه‌های آراسته احاطه کرده . چهره‌های نگهبان‌هایی که در اطراف محوطه مستقر شده‌اند، در هم می‌آمیزند و هر حرکت دختران را زیر نظر دارند. نماهای رواقی مربیان آنها و حضور چشمگیر مادام ب (Madam B) که در آن نزدیکی، در همه جا ماندگار است، یادآوری دائمی این است که آنها دارایی دولت روسیه و ابزار جمهوری هستند. درد. خون مرگ این تمام چیزیست که او تا به حال می دانسته.
ناتاشا به ندرت اجازه می دهد کابوس هایش به او اذیتش کنند، اما گاهی آنقدر وحشیانه هستند که او را تا ته قلبش تکان می دهند و در حالی که برای بازسازی دیوارهای محافظ اطراف ذهنش می جنگد قبل از اینکه کسی او را در لحظه ضعف بگیرد، او را به لرزه در می آورد. این بار او خودش را می بیند که مستقیماً به سمت بالا شلیک می کند زیرا تصاویر پس از آخرین کابوس او در پشت چشم ذهن او باقی مانده است. به سینه اش چنگ می زند که انگار نمی تواند نفس بکشد و احساس می کند عرق روی پیشانی اش جاری می شود. وقتی خودش را آرام می کند، از رختخواب بلند می شود و بی سر و صدا از پله ها پایین می رود تا یک لیوان آب بنوشد.
وقتی ملینا را با لباس خواب سفیدش در آشپزخانه می‌یابد، می‌لرزد و سرد و وحشت‌زده می‌شود، بوی چای به ناتاشا می‌پیوندد و ماهیچه‌های جمع‌شده‌اش را آرام می‌کند.

× "ناتاشا؟"

ملینا کتری را روی پیشخوان می گذارد و چشمان نگران به دختر بزرگش می چرخد.
×"تو چیکار میکنی، (pchelka) زنبور کوچولو؟"

ناتاشا آب می خورد، کف دستش از عرق لغزنده ست. آنها را به شلوارک خوابش می مالد و شانه هایش را بالا می اندازد. نمی داند چه بگوید علی‌رغم نمای خانوادگی که به نمایش می‌گذارند، ملینا مادر واقعی او نیست و می‌تواند از ضعف ناتاشا علیه او استفاده کند، آن را به مادام بی یا خدای نکرده دریکوف گزارش دهد. او یاد گرفته است که تا حدودی به او و الکسی اعتماد کند. اما هنوز این ظن وجود دارد که هر یک از اقدامات آنها نسبت به ناتاشا نوعی آزمایش است.
ملینا می بیند که جواب نمی دهد و صندلی را بیرون می آورد.
×"بیا اینجا عزیزم، من برایت چای درست می کنم."
ناتاشا در سکوت می نشیند و مشت هایش را بالای میز  باز و بسته می کند در حالی که ملینا در حال آماده کردن چایی ست که قولش را داده است.
هنگامی که فنجان چایی داف در مقابل او قرار می گیرد، او در عطر چای نفس می کشد. احساس می کند عضلاتش شل می شوند. او اولین باری که ملینا چایش را درست کرد به یاد می آورد  و فکر می‌کرد که می‌تواند حاوی دارو یا مسموم باشد ... ملینا به سادگی به بی میلی آشکار او لبخند زد و جرعه‌ای نوشید تا نشان دهد که هیچ چیز دستکاری نشده است.
×"کابوس دیدی؟"

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 28 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

marvel oneshot (Persian translation)Where stories live. Discover now