C7

1.1K 192 54
                                    

چندروزی از ماجرای بوسیده شدنش توسط دکتر می‌گذشت. تمام سعیش رو کرده بود دور دکتر نچرخه و دکتر هم انگار براش مهم‌ نبود، بیخیال با مادربزرگ صحبت می‌کرد، غذا می‌خورد و حتی براش تشکر هم می‌کرد. گاهی ظرف می‌شست و گاهی هم برای خودش قهوه درست می‌کرد اما هر کار که می‌کرد، کاری به کار جونگ‌کوک نداشت. هرچقدر هم صدای اهنگ‌ رو زیاد می‌‌کرد یا آقای دکتر رو می‌فرستاد تا چنگش بزنه و توی دست و پاهاش بپیچه، باز هم توجهی نداشت. با خودش فکر کرد چیکار کنه تا حرص مرد رو دربیاره؛ درواقع باید حرصش رو در می‌اورد تا این کارهای چند روزش-که جونگ‌کوک فکر کرد بی‌محلی کردنه- تلافی بشه. چندتا از لباس‌هاش رو از توی لباسشویی بیرون کشید و با مایع سفید کننده‌ای که عصر خریده بود شروع کرد به کشیدن طرح‌هایی بی‌معنی روی شرت‌ها و تیشرت‌ها و حتی لباس‌های بیرونی سیاه و شیک مرد. با لبخند به اثرش نگاه کرد و بعد از اینکه شستش دوباره برش گردوند توی لباسشویی تا با بقیه لباس‌ها شسته بشه. با آرامش لباس‌ها رو روی بند حیاط پهن کرد و همون‌ لحظه‌ بود که دکتر وارد حیاط شد:«جونگ کوک تو تیشرت سیاه من...رو...ندی... اون تیشرت من نیست؟!»

جونگ کوک ماهرانه تیشرت رو تکوند و روی بند انداختش و گیره زد:«بله. چطور؟»

«چرا اینجوری... تو اینجوریش کردی؟! اون طرح گروه مورد علاقه‌م بود پسرکِ...»
جونگ کوک تای ابروش رو بالا انداخت:«پسرکِ؟ حالا که شده، چقدر غصه می‌خوری دکتر‌.»

تهیونگ چیز دیگه‌ای نگفت و عینکش رو بالا داد و برگشت توی خونه. تهیونگ سعی کرد با لبخند فراموش کنه چه بلایی سر تی‌شرت گروه موسیقی مورد علاقه‌ش اومد؛ اما در آخر نتونست طاقت بیاره و پس از ساعت‌ها نقشه، با یک لیوان آب بسیار خنک وارد اتاق پسر شد و ملایم صداش زد تا صورتش رو برگردونه:«گفتی برات اب بیارم؟»

«نه...»
نذاشت حرف جونگ کوک تموم بشه، همون لحظه اب رو روی صورت پسر پاشید. جونگ کوک، از سرمای آب جا خورد. اگه در اون لحظه آخرین انتظارش رو می‌پرسیدن می‌گفت پاشیده شدن آب سرد روی صورتم. متاسفانه حالا صورتش و لباس و حتی کمی میزش هم خیس شده بود.

جونگ کوک آب رو از توی صورتش کنار زد:«عوضی مگه من گلم؟!»

تهیونگ، انگار که لپ پسر بچه‌ای رو می‌کشه خم شد و لپش رو کشید:«البته که هستی، یه غنچه کوچولو.»

و اتاق رو ترک کرد. جونگ کوک مطمئن بود که این حرف رو از روی تمسخر زده، اما ته‌ته دلش از لحن محبت آمیز و غنچه خطاب شدنش لذت برد؛ اوه البته بعدش محکم توی سرش کوبید و نالان زمزمه کرد:«چقدر گفتم انمیز تو لاورز¹ نخون! بفرما!»

لباس خیسش رو در اورد و با تیشرت دیگه‌ای عوض کرد.

«وقتی چهار صبح با یک پارچ اب یخ بیدارت کردم می‌فهمی دنیا دست کیه!»
«دست کیه؟!»

curio ┆KV  ✔️Donde viven las historias. Descúbrelo ahora