بعد از اینکه چند خاطره درمورد تهمو، دوست پسر قبلی تهیونگ تعریف شد، دوستهای تهیونگ تصمیم گرفتن بیشتر از این اونجا نمونن و برن.
مادربزرگ بعد از چکاپ هر روزهش به اتاقش برگشت و بعد از اون جونگکوک دوباره برگشت توی اتاق. حالا تهیونگ مونده بود و تهیونگ. تنهای تنها روی مبل زیبا و نسکافهای رنگ نشسته بود و دلش میخواست با کسی صحبت کنه، اما هیچکسی رو نداشت. اگر میخواست دروغ بگه میگفت که اصلا هم دلش برای پدر و مادرش تنگ نشده اما شده بود.
با تمام اذیتشدنها باز هم دلتنگشون بود. جدا از اون روند احساسی دوستانهای که داشت با جونگکوک طی میکرد به جای خوبی نرسید و کمتر از یک هفتهی دیگه قرارداد شیش ماههش با آقای جئون نیاز به تمدید داشت. بیرون رفت و بعد از خرید سوجو دوباره به اتاق خودش برگشت. خورد و خورد و خورد...
CZYTASZ
curio ┆KV ✔️
Fanfiction📱curio ↝ عتیقه - kookv تمام شده❗ •┈┈┈•┈┈┈•┈┈┈ جونگ کوک هیچوقت فکرش رو نمیکرد اون دکتر سرد و اتوکشیدهای که برای مادربزرگ پیرش استخدام شده گی باشه! پس شروع کرد به دادن پیامهای عجیب بهش... تا زمانی که مرد هم عجیب ترین پاسخ رو داد. •┈┈┈•┈┈...