تنها توی تک سلولش نشسته بود و از پشت میلههای آهنی میتونست چهره بهم ریخته کلانتر و ببینه:
-خیلی گشنمه چیزی برای خوردن تو این دخمت نداری؟
کلانتر نگاهش رو از روی پروندهای جلوش،کاغذهایی که نشون دهنده حکم دستگیری کیم بودن برداشت و به زندانی پرروش نگاه کرد، کیم بیشتر روی نیمکت داخل سلولش لم داد:
-فکر کنم یکی دو روزه غذا نخوردم
کلانتر بسته شکلات روی میزش و برداشت و دستش و از لابهلای میلهها رد کرد و شکلات و سمت کیم انداخت:
-حتی یه گنگستر هم باید به غذا خوردنش اهمیت بده
کیم به سرعت بسته رو باز کرد وبا دیدن شکلاتهای مورد علاقش سریعا نصف بسته رو بلعید و با صرف نظر کردن از لطف کلانتر در حالی که دهنش پر از شکلات بود و دور لبش کمی رد شکلات مونده بود به کلانتر توپید:
BINABASA MO ANG
Sheriff
Fanfictionنامجون با وجود دو رگه بودنش به خاطر هوش بالاش کلانتر شهر کوچیکی اطراف کره میشه،چیزی که تا به امروز اتفاق نیوفتاده. همه با نامجون خوب بودن و دوسش داشتن بجز یه نفر.کیم سوکجین،تنها گنگستری که همه هیونگ صداش میزدن چون هرکار خلافی انجام میداد برای حمایت...