–هشت ماه بعد–
«تـهتـههیـونگ... دلم برات تنگ شده بود!»
جیمین با جیغ بنفشی گفت و تهیونگ رو سفت، توی بغلش چلوند. انگارنهانگار که همین دیشب، کنارش بوده. امروز روز عروسی جیمین و یونگیهیونگ تهیونگ بود و پسر، سر از پا نمیشناخت؛ چون بعداز سیسال و خردهای، هیونگش تصمیم به تجدیدفراش گرفته بود.
«خفهام کردی پسر، همین دیشب پیشم بودی که!»
جیمین لبهاش رو آویزون کرد و خمیازهای کشید. محض رضای خدا، تهیونگ یک آدم متأهل و دارای فرزند بود؛ اما جیمین اون رو مجبور کرد که از ساعت نُه صبح، باهاش توی آرایشگاه بشینه!
«جیمین...»
«هـوم؟!»
«هوی... من هیونگتم، درست جوابم رو بده بزغاله!»
جیمین چشمش رو چرخوند و با احترامی تصنعی، لب زد: «جان دلم، تهیونگیهیونگ عزیزم؟»
تهیونگ اداش رو درآورد و تصمیم گرفت تا وقتی که پسر ادب نشده، جوابش رو نده. دلش برای جونگکوکش تنگ شده بود و همهش خواستار یک خواب راحت در کنار همسرش بود. لبهاش رو آویزون کرد و با حرص، زمزمه کرد: «فقط چند ساعت مونده، تهیونگ... فقط چند ساعته. بعدش این بچهی کنه رو شوهر میدی و خلاص!»
درحال خوشحالیکردن بود؛ اما با یادآوری اینکه اون پسر داره همسر برادر ناتنیاش میشه، داغ دلش تازه شد.
«آخ، جیمین... خدا لعنتت کنه که زندگی برام نذاشتی.»
«به من چه پسر؟»
جیمین با ناباوری ادا کرد و جوابش رو از چشمهای خشمگین و لیزری پسر، گرفت. تهیونگ آهی کشید و با خستگی زمزمه کرد: «من یککم میخوابم. کارت تموم شد، بیدارم کن.»
«تو میکاپ نمیکنی؟»
«نه، خودم میتونم.»
***
«گـوک.. خیلی خسته شدم... خوابم هم میاد.»
جونگکوک بوسهای به سر همسرش زد و اون پسربچهی نقنقو رو از بغلش گرفت. سونگهون توی این هشت ماه، بسیار بهانهگیر شده بود و فرصت هرکاری رو از جونگکوک میگرفت.
پدرش، جونگکوک، اون رو بسیار لوس کرده بود و این موجب میشد که سونگهون به بابا جونگکوکش وابسته بشه. تهیونگ از این موضوع ناراحت نبود، نه. پسر فقط نگران آیندهی پسرش بود؛ از این میترسید که این وابستگی، مشکلساز بشه و به پیشرفت پسرشون لطمهای وارد کنه.
نگرانیاش بیمورد نبود. جونگکوک که درگیری ذهنی همسرش رو حس کرد، اون رو در آغوش گرفت و زیر گوشش زمزمه کرد: «اینقدر توی فکر نباش، نگرانت میشم. بیدار شو، پسرم. کجایی؟!»
أنت تقرأ
˖ ࣪⭑The reason 𔘓
عاطفية[کاملشدهست و کاملاً منظم آپ میشه.] قسمتی از داستان: «_ بوسیدن قلب شکستهام رو بلدی؟ + بلدم. _ بوسیدن چشمهای لرزونم رو بلدی؟ + بلدم، پیونی. _ حس میکنم اینطور نیست... چون همهاش داری قلبم رو میشکنی و چشمهام رو لرزون میکنی. + ناراحتی خوشگلت رو...