صندلیش رو عقب کشید و بعد نشستن پشت میز، آهی کشید. ( اون شب... ) ابروهاش به سمت هم کشیده شدن.
* + منو دوس داری یا نه؟ *
چشماش رو با حرص به هم فشرد. ( چرا همچین سوالی پرسیدم ازش؟! نباید همچین کاری میکردم... )
* _ دارمم! دوستت دارممم!!! *
سرش و به میزش کوبوند. ( نباید مجبورش میکردم جواب بده... همین واسه پررو شدنش کافیه... ) با تصور خودش و چان توی کت شلوار سیاه و سفید، صورتش پوکر شد. ( حتما تا الان سالن عقد و عروسیم انتخاب کرده...! )
_ مدیر کیم.
شنیدن اسمش یه دفعه، باعث شد با شوک از فکر در بیاد و به شخص جلوی میزش نگاه کنه و صورت خندونش رو ببینه.
_ صبحتون به خیر!
+ آها...
نگاهش رو دزید و با لبخند جوابش رو داد.
+ صبح توام بخیر...
چانیول تعظیمی کرد و سمت بقیه رفت. نفس عمیق راحت و متعجبی کشید.
+ عجب...
به صورت خندونش که با همکاراش حرف میزد خیره شد.
+ انگار نه انگار اتفاقی افتاده...؟!
لبخندی غمگینی روی صورتش نشست و نگاهش رو پایین انداخت. ( فکر کنم من زیادی جوگیر شدم... )
= ببخشید! من دنبال آقای کیم جونگین میگردم.
ابرویی بالا انداخت و به مرد عینکیای که تقریبا جلوی میزش ایستاده بود و دنبالش میگشت خیره شد. معلوم بود از ادارهی پست اومده بود.
+ منم!
سمتش رفت و دفترچهای جلوش گرفت و خودکاری دستش داد.
= لطفا اینجا رو امضا کنین.
+ باشه...
( این چیه...؟ من که چیزی سفارش ندادم بیارن دفتر! ) یه دفعه یه دسته گل از ناکجاآباد تو بغلش قرار گرفت. با چشمای درشت و صورت شوکهش به پستچی که لبخند معنیداری روی لبهاش نشسته بود، نگاه کرد.
= این برای شماست.
" اوووووو!!!
صدای کل کارمندا با هم در اومد و به سمتش اومدن. چانگ شیک بهش چسبید و با لبخند شیطانی، نگاهی به گل انداخت و بعد داخل چشماش زل زد.
: واو! اینارو کی داده؟ دوست دخترتون؟!
+ آم.. نمیدونم...!
گونههاش کمی سرخ شدن، چون تابحال این اتفاق نیافتاده بود. ( یعنی کی اینارو فرستاده...؟ )
-: عه! یه کارت توشه!
: بخونش! یالا بخونششش!!
چانگ شیک هیجان زده بهش زل زده بود تا جلوش چشم همه کارت و بخونه.
YOU ARE READING
𝑷𝒆𝒓𝒇𝒆𝒄𝒕 𝑩𝒐𝒔𝒔🐈⬛
FanfictionName: رئیس عالی🐈⬛ Couple: Chankai⌚ Ganre: Hybrid⚡Comedy⚡Romance⚡Smut Up Days: Monday Chnl: @Drk_fic