𝑷𝒂𝒓𝒕 9

48 13 17
                                    

صندلیش رو عقب کشید و بعد نشستن پشت میز، آهی ‌کشید. ( اون شب... ) ابروهاش به سمت هم کشیده شدن.

* + منو دوس داری یا نه؟ *

چشماش رو با حرص به هم فشرد. ( چرا همچین سوالی پرسیدم ازش؟! نباید همچین کاری میکردم... )

* _ دارمم! دوستت دارممم!!! *

سرش و به میزش کوبوند. ( نباید مجبورش میکردم جواب بده... همین واسه پررو شدنش کافیه... ) با تصور خودش و چان توی کت شلوار سیاه و سفید، صورتش پوکر شد. ( حتما تا الان سالن عقد و عروسیم انتخاب کرده...! )

_ مدیر کیم.

شنیدن اسمش یه دفعه، باعث شد با شوک از فکر در بیاد و به شخص جلوی میزش نگاه کنه و صورت خندونش رو ببینه.

_ صبحتون به خیر!

+ آها...

نگاهش رو دزید و با لبخند جوابش رو داد.

+ صبح توام بخیر...

چانیول تعظیمی کرد و سمت بقیه رفت. نفس عمیق راحت و متعجبی کشید.

+ عجب...

به صورت خندونش که با همکاراش حرف میزد خیره شد.

+ انگار نه انگار اتفاقی افتاده...؟!

لبخندی غمگینی روی صورتش نشست و نگاهش رو پایین انداخت. ( فکر کنم من زیادی جوگیر شدم... )

= ببخشید! من دنبال آقای کیم جونگین میگردم.

ابرویی بالا انداخت و به مرد عینکی‌ای که تقریبا جلوی میزش ایستاده بود و دنبالش می‌گشت خیره شد. معلوم بود از اداره‌ی پست اومده بود.

+ منم!

سمتش رفت و دفترچه‌ای جلوش گرفت و خودکاری دستش داد.

= لطفا اینجا رو امضا کنین.

+ باشه...

( این چیه...؟ من که چیزی سفارش ندادم بیارن دفتر! ) یه دفعه یه دسته گل از ناکجاآباد تو بغلش قرار گرفت. با چشمای درشت و صورت شوکه‌ش به پستچی که لبخند معنی‌داری روی لبهاش نشسته بود، نگاه کرد.

= این برای شماست.

" اوووووو!!!

صدای کل کارمندا با هم در اومد و به سمتش اومدن. چانگ شیک بهش چسبید و با لبخند شیطانی، نگاهی به گل انداخت و بعد داخل چشماش زل زد.

: واو! اینارو کی داده؟ دوست دخترتون؟!

+ آم.. نمیدونم...!

گونه‌هاش کمی سرخ شدن، چون تابحال این اتفاق نیافتاده بود. ( یعنی کی اینارو فرستاده...؟ )

-: عه! یه کارت توشه!

: بخونش! یالا بخونششش!!

چانگ شیک هیجان زده بهش زل زده بود تا جلوش چشم همه کارت و بخونه.

𝑷𝒆𝒓𝒇𝒆𝒄𝒕 𝑩𝒐𝒔𝒔🐈‍⬛Where stories live. Discover now