دنبال جونگین راه افتاد و با هم داخل اتاق جلسه شدن. هنوز پشتش به چان بود و هیچ حرفی نمیزد.
_ چرا میخواستی منو ببینی رئیس...؟
+ میدونستم بینزاکتی...
یه دفعه با عصبانیت به سمتش برگشت و داد زد.
+ ولی تو دیگه شورشو در آوردی...!
_ وایی!!
سهون از ترس، پشت دستاش پناه گرفت. جونگین بهش نزدیک شد و سعی کرد با تن صدای آرومتری حرفش رو ادامه بده.
+ اگه نپریده بودم وسط حرفت، میخواستی به چانگ شیک چی بگی؟
_ جان؟ آها اونو میگین...
با یادآوریه اینکه حرفش نصفه مونده بود، ادامهش رو با بستن چشماش، از سر گرفت.
_ گوشای گربهای داری...!!
بعد حالت متفکری به خودش گرفت.
_ میخواستم اینو بهش بگم.
+ خودم میدونم چی میخواستی بگی!
جونگین دوباره عصبانی شد، ولی سعی کرد با حالت جدیای حرفش رو بزنه.
+ میدونستی اگه میگفتی، چه بلایی سر من میومد؟
چان با انداختن سرش پایین، سکوت کرد.
_ اما...
+ اما چی؟!
_ دروغ که نگفتم!
همونطور که سرش پایین بود، حرفش رو ادامه داد. جونگین متعجب بهش خیره موند.
_ با چشمای خودم دیدمشون... گوشای گربهای بودن.
سرش رو بالا گرفت و با جدیت، به چشمای رئیس شوکهش خیره شد.
_ رئیس... تو دقیقا چه موجودی هستی؟
+ من... من یه...
استرس تمام وجودش رو گرفت. خیلی سخت بود که در مورد این قضیه حرف بزنه. چشماش رو بست و با انداختن سرش پایین و صدای آرومی، سعی کرد حقیقت رو بگه.
+ یه هایبریدم...
از استرس دستاش رو مشت کرده بود.
+ دقیقترش، گربهی انسان نما...
چان فقط مات مونده بود و بهش نگاه میکرد. ( گربهی انسان نما... اصلا همچین چیزی وجود داره؟! ) همونطور که سر تا پای جونگین رو نگاه میکرد، با پایین کشیده شدن نگاهش، سوالی ذهنش رو درگیر کرد. ( پس یعنی... دمم داره؟! )
+ خلاصه...
یه دفعه صورتش رو نزدیک چان برد و انگشت اشارهش رو به نشونهی تهدید، جلوی صورتش گرفت.
+ نشنوم یه کلمه به کسی چیزی بگی. اگه به کسی بگی...
_ اگه بگم؟!
VOUS LISEZ
𝑷𝒆𝒓𝒇𝒆𝒄𝒕 𝑩𝒐𝒔𝒔🐈⬛
FanfictionName: رئیس عالی🐈⬛ Couple: Chankai⌚ Ganre: Hybrid⚡Comedy⚡Romance⚡Smut Up Days: Monday Chnl: @Drk_fic