𝑷𝒂𝒓𝒕 6

108 23 28
                                    

حرفای آخرم رو حتما بخونین✋️

*-**--*-*-*-*-*

با دیدن لرزی که بدن جونگین گرفته بود، به خودش اومد. ( وای! چیکار دارم میکنم...؟ باید تمیزش کنم. ) آروم از جاش بلند شد و با آوردن حوصله‌ی نم داری، بدنش رو تمیز کرد.

_ خوب بخوابی.

راضی از کارش، پتو رو روش کشید و خواست به تخت خودش بره که یه دفعه خشک شد. نگاهش به سمت بدن خوابیده‌ش کشیده شد و با قانع کردن خودش که چون یکم پیش دیده که سردش بوده، کنارش دراز کشید.

صاف توی جاش دراز کشیده بود و بهش خیره بود. در آخر نتونست تحمل کنه و با خنده‌های ریز از خوشحالی، از پشت بهش چسبید.

_ هه‌هه.

°●°●°●°●°●°

Chanyeol pov

همین‌طور که آهنگی زیر لب زمزمه میکردم، وارد شرکت شدم که بلافاصه با دیدن مدیر کیم، لبخند بزرگی روی لبهام نشست.

_ صبح به خیر مدیر کیم!!

بخاطر صدای بلند و یه دفعه‌ایم، کمی تو جاش پرید.

+ آه... آم...

نگاهش رو ازم دزدید و با درست کردن فرمالیته‌ی کراواتش جوابم و داد.

+ روز خوش.

با چشمای درشت و متعجبم به گونه‌های سرخش زل زده بودم، که لبخندم یواش یواش کش اومد.

_ عجب روزیم هست...!

صبح روز بعد... بعد همه‌ی اتفاقاتی که شب افتاده بود، یه جو معذب بینمون بود. ولی برخلاف دفعه‌ی قبل ازم عذرخواهی نکرد... یا اینکه بگه فراموشش کن.

فقط بدون چشم تو چشم شدن باهام، گفت بریم یه چیزی بخوریم!

که به این معناست...

_ رئیس!

+ چ..چته؟!

که الان وقتشه!

Flashback

به پدر مستش که با بستن کراواتش به پیشونیش جلوی اونو خواهرش نشسته بود و داشت نصیحتشون میکرد، خیره بود.

+: آدم باید وقت شناس باشه!

انگشت اشاره‌ش رو بالا گرفت و با صدای بلند، حرفش رو ادامه داد.

+: که بدونه کی یه قدم جلو بزاره!

End Flashback

وقتشه یه قدم به جلو بردارم! با اعتماد به نفس قدم بزرگی به سمتش برداشتم و دقیقا روبه‌روش قرار گرفتم که باعث شوکه شدنش شد.

_ رئیس! بعدا بریم با هم ناهار بخوریم؟

مکانیزم دفاعیه بدنش، باعث عقب رفتن بالا تنه‌ش شد و با حالت شوکه بهم خیره شد. با لبخند به چشماش نگاه کردم.

𝑷𝒆𝒓𝒇𝒆𝒄𝒕 𝑩𝒐𝒔𝒔🐈‍⬛Où les histoires vivent. Découvrez maintenant