این قسمت: اون خدای دست و پا چلفتی بودنه!
+ پس کی میااااد
- جیمینی تو این پنج دقیقه دوازده بار این سوالو پرسیدی!هوف کلافه ای کشیدم که چتری های روی پیشونیم تکون خوردن.
به انجام حرکات کششیم ادامه دادم و هر یک دقیقه ساعت روی دیوار رو چک میکردم.
هوسوک هیونگ با اخم همیشگیش مشغول تایپ کردن چیزی داخل گوشیش بود و هر از گاهی بهم نگاه میکرد تا از زیر تمرین در نرم.در باز شد و یه پسر هیکلی و عینکی با موهایی کوتاه با عجله داخل اومد.
صاف ایستادم و با کنجکاوی سر تا پاش رو بررسی کردم.چقدر گنده است!!!
با خودم گفتم و وقتی نگاهش رو روم حس کردم، هل کرده هوسوک هیونگ رو صدا زدم که هنوز متوجه حضور اون پسر نشده بود.- اوه نامجونا اومدی
به ساعت گوشیش نگاه کرد و ادامه داد:
- هفت دقیقه تاخیر داشتی!با تعجب به هیونگ و بعد اون پسر که پشت سر هم تعظیم و عذرخواهی میکرد نگاه کردم.
هوسوک هیونگ از دیر رسیدن افراد متنفر بود و عادت داشت به هنرجوهاش این موضوع رو گوشزد کنه اما در برخورد اول با یه غریبه؟
خب یکم عجیب بود...
البته مثل اینکه فقط من بودم که اون پسره ی گنده بک رو نمیشناختم!
YOU ARE READING
𝙏𝙧𝙪𝙚 𝘽𝙡𝙪𝙚 // 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘮𝘪𝘯
Fanfictionاز زمانی که چشم باز میکنی همه چیز سیاه و سفید و خاکستریه... هیچ درکی از رنگ ها نداری... اما وقتی اون فرد خاص وارد زندگیت میشه، همه چیز رنگ میگیره... حالا دیگه میدونی آسمون آبی ای که همه ازش حرف میزنن چه رنگیه... میفهمی گل هایی که عاشق بوییدن و ل...