ترس باعث دیوونه شدن آدم ها میشه.
یکی وقتی میترسه به گوشه ی تاریک اتاقش پناه میبره، توی خودش جمع میشه و اونقدر اشک میریزه تا صبح بشه.
یا یکی دیگه وقتی میترسه به دیگران پناه میبره.
بعضی ها هم هستن وقتی ترس به جونشون میفته جور دیگه ای دیوونه میشن.
یک دیوونه ی واقعی!
مثلا تلاش میکنن تا برای از بین بردن ترسشون به قدرت برسن و دلیل ترسشون رو از ریشه بسوزونن.
اینجوریه که خیلی از قاتل ها، شغل خونین خودشون رو پیدا میکنن و دست به جنایت میزنن._جسد دوم پیدا شده؛ اون رو به اتاق کالبد شکافی بردن.
افسر یانگ گفت و کارآگاه جئون گام های بلندش رو به سمت اتاق کالبد شکافی برداشت.
_و اینکه امروز یک پزشک کالبدشکاف جدید به اینجا منتقل شده. دکتر کیم تهیونگ.
جونگکوک با شنیدن اون اسم سر جاش ایستاد.
لحظه ای مکث کرد و بعد با برگشتن به سمت مرد پرسید:_کیم تهیونگ؟
_بله
جونگکوک پوزخندی زد و راهش رو به سمت اتاق کالبدشکافی از سر گرفت.
کیم تهیونگ؛ اسم کالبدشکاف جدیدی که به اونجا منتقل شده بود زیادی برای جونگکوک آشنا میزد.
شنیدن اون اسم حتی جونگکوک رو برای دیدنش مشتاق تر کرده بود.
ممکن بود اون مرد همون دوست تنها ی بچگیش بوده باشه؟با رسیدن به اتاق کالبدشکافی در سفید رنگ رو هل داد و وارد اتاق شد.
تهیونگ با روپوش سفید رنگ و عینکی با فریم گرد و طلایی روی چشم هاش مشغول بررسی جنازه ی روی تخت بود._دکتر کیم؟
با خطاب شدنش توسط جونگ سرش رو بالا گرفت و نگاه خنثیای به مرد انداخت.
بدون اینکه کلمه ای حرف بزنه فقط با نگاه بی رنگش به جونگکوک خیره شد و منتظر موند تا اون حرف بزنه._جئون جونگکوک هستم. کارآگاه دایره جنایی در ایستگاه گانگنام. از دیدن تون خوشوقتم.
با تموم شدن حرفش دستش رو به سمت مرد گرفت اما تهیونگ بی توجه به اون سرش رو پایین انداخت و پنسش رو از روی میز برداشت.
شباهت اون چشم های سرد و خمار با بچه ای که 22 سال از آخرین دیدارشون میگذشت باعث میشد جونگکوک یقین پیدا کنه اون پسر همون تهیونگیه که جونگکوک مثل جوجه رنگی دنبالش توی حیاط یتیم خونه راه میفتاد و "هیونگ" صداش میزد.
البته خب اون زمان قد و قواره جونگکوک واقعا از تهیونگ کم تر بود و هیونگ خطاب کردنش طبیعی تر به نظر میرسید تا الان که قد تهیونگ به زور تا سینهاش میرسید!_زیادی بیکار به نظر میرسید کارآگاه ولی برخلاف شما من خیلی کار دارم.
جونگکوک که هنوز دستش روی هوا و به سمت تهیونگ دراز بود بعد از چند بار پلک زدن دستش رو مشک کرد و عقب کشید.
YOU ARE READING
Killing Me Softly| KookV
Fanfiction_ستاره ها رو نگاه میکنی تهیونگی هیونگ؟ اونا واقعا قشنگن. به نظرت ستاره تو کدومه؟ _من ستاره ای ندارم بچه. یا اگر هم دارم احتمالا یه گوشه ی تنگ و تاریک از آسمون توی تنهایی خودش قایم شده. _نه هیونگ؛ تو ماهی. همونقدر زیبا و پرستیدنی. انقدر درخشنده، بز...