_جئون جونگکوک
یونگی لب زد و از جاش بلند شد.
مقابل صورت جونگکوکی که دست هاش اسیر دستبند های فلزی شده بودن ایستاد و لب زد:
_خیلی حرفه ای کارت رو انجام دادی. قتل ها رو به تمیز ترین شکل انجام میدادی و ردی از خودت به جا نمیزاشتی. از اولش هم باید میفهمیدم یه آدم حرفه ای پشت این داستانه. یکی که مثل کف دستش ما رو بلد باشه.
جونگکوک حرفی نزد.
فقط ساکت موند و به ستاره ی روی سینه یونگی خیره شد.
نگاهش اونجا اما ذهنش تماما درگیر تهیونگ بود.
"اگر من نباشم یعنی خوب از خودش مراقبت میکنه؟ یعنی اگر من نباشم قراره دوباره تنها بشه؟"
یونگی حرف میزد اما جونگکوک هیچ کدوم رو نمیشنید و مدام به تهیونگ فکر میکرد.
تمام دل خوشیش این بود که تهیونگ توی خونه جاش امنه و قرار نیست آسیبی بهش برسه اما با شنیدن صداش از پشت سر، چشما های ترسیدهاش فورا برای دیدن تهیونگ توی اتاق به گردش افتادن.
_ولش کن یونگی.
یونگی ابرویی بالا انداخت و به تهیونگ خیره شد.
_دکتر کیم؟
تهیونگ برای چند لحظه به جونگکوک نگاه کرد.
و شاید فقط برای چند لحظه به این فکر کرد که چقدر اون پسر توی این چند روز اخیر شکسته و لاغر شده.
گودی و تیرگی زیر چشم های جونگکوک حالا از هر عذابی برای تهیونگ بد تر بود.
کی جونگکوک انقدر براش مهم شده بود؟
"ای کاش زودتر میفهمیدم چه حسی بهت دارم جونگکوک!"
با خودش گفت و نگاهش رو از جونگکوک به یونگی داد.
_تمام اون قتل ها کار منه. جونگکوک روحش هم از هیچ چیز خبر نداشت. اون اتاق و وسایلش همه برای من بودن.
یونگی خندید و چند قدم به تهیونگ نزدیک شد.
درحالی که دستش رو روی شونه تهیونگ انداخته بود پرسید:
_مدرکی هم برای اثباتش داری؟ یا فقط میخوای از دوست یتیمت دفاع کنی؟
_انبار خونم پر از مدرکه. برنامه ی تک به تک قتل هایی که انجام دادم اونجاست. حتی سم تترادوتوکسین رو توی اون انبار میساختم. همه چیز اونجاست پس جئون رو ول کن و منو دستگیر کن.
جونگکوک حالا انگار به خودش اومده بود.
درحالی که اشک هاش راه خودشون رو پیدا کرده بودن و سعی داشت دستش رو از بند پلیس ها رها کنه و خودش رو به تهیونگ برسونه فریاد زد:
_داری چیکار میکنی لعنتی!
تهیونگ چشم هاش رو روی جونگکوک بست و رو به یونگی دست هاش رو بالا گرفت.
_زودباش یونگی. خوب میدونی باید چیکار کنی!
یونگی ابرویی بالا انداخت و با برداشتن دستبند های سرد و فلزی، اونها رو به مچ های ظریف و سفید تهیونگ بست و به یکی از مامور ها اشاره زد تا اون رو تا فردا که دادگاهش تشکیل میشد، به بازداشتگاه ببرن.
_تو جونگکوک
یونگی گفت و چند قدم به سمتش برداشت.
_میدونم از همه چیز خبر داشتی اما اون رو لو ندادی. خبر داری که تو هم شریک جرمش محسوب میشی درسته؟
جونگکوک با بیحالی خودش رو روی زمین انداخت و نگاهش رو به زمین دوخت.
چقدر که زیر چشم های گود و تیره رنگش و صورت رنگ پریده و بدون لبخندش اون رو شکسته نشون میداد.
_خب که چی؟ فکر کردی برام مهمه؟ واقعا فکر کردی من این زندگی رو بدون اون میخوام؟
یونگی پوزخندی به لبش نشوند و مقابل جونگکوک روی زمین زانو زد.
_چه کبوتر عاشقی! میخوام بهت یه فرصت بدم هوانگ.
گفت و قفل دست های اسیر جونگکوک رو باز کرد و دستبند رو روی زمین انداخت.
_نظرت چیه پروندت رو تا اخرش تموم کنی؟ اینجوری حداقل مدت بیشتری رو میتونی باهاش بگذرونی. نظرت چیه؟
جونگکوک بی اهمیت به یونگی از روی زمین بلند شد و به سمت در رفت.
"باید ببینمش!"
تنها چیزیزکه بهش فکر میکرد این بود اما درست قبل از اینکه بخواد از اتاق خارج بشه دستی سد راهش شد.
_به خانوادت فکر کن جئون! اونها اینهمه زحمت بزرگ کردنت رو نکشیدن که تهش با چنین جرمی سرت رو بالای دار ببینن و بی آبروشون کنی!
______________________
YOU ARE READING
Killing Me Softly| KookV
Fanfiction_ستاره ها رو نگاه میکنی تهیونگی هیونگ؟ اونا واقعا قشنگن. به نظرت ستاره تو کدومه؟ _من ستاره ای ندارم بچه. یا اگر هم دارم احتمالا یه گوشه ی تنگ و تاریک از آسمون توی تنهایی خودش قایم شده. _نه هیونگ؛ تو ماهی. همونقدر زیبا و پرستیدنی. انقدر درخشنده، بز...