در حالی که تست مثبت درون دستش رو بیشتر پنهان میکرد با صورتی بهت زده و سرگردان با اشکانی که مشخص نبود از کی تا کنون روی صورتش جریان پیدا کرده بودند به حرف های زهراگین معشوقه هایش گوش میکرد و بیش از گذشته از ۲ فرد مقابلش که تا چندی قبل نور و امید های زندگیش و اکنون به منزجر کننده ترین فردهای زندگیش تبدیل شده بودند خیره شده بود و حتی قدرت حرف زدنش را هم از دست داده بود . هر کدام از حرف های عزیزانش همانند تیری زهراگین قلبی که همین الان هم تکه تکه شده بود را مورد اصابت قرار میدادند و با خود ذوب کرده و به جای آن قلب زیبایی که همواره از خود نور ترشح میکرد و این نور زندگی اطرافیانش را هم نورانی میکرد قلبی سنگی ساخته و هر بار با سنگ های بیشتری درون آن را پر میکردند . گویی زندگی از چشمانش پر کشیده بود و رفته بود با چشمانی سیاه شده که دیگر هیچ نیرویی را از خود ساتع نمیکردند به معشوق هایش نگاه میکرد که حتی با گذشت این همه مدت و خوراندن حرف های بی رحمانیشان به خورد تهیونگ هنوز که هنوز بود با صورت هایی بر افروخته و تن های صدایی که بی دلیل بر روی پسرک کوچکتر بلند شده بود بر اون خشم میگرفتند و بیش از گذشته اورا درهم میشکستند انگار که تمامی مدت دلشان از او پر بوده و به یکباره توانسته بودند خود را خالی کنند
جونکوک : ( تو ... تو .. با خودت چه فکری کردی هان ؟ با چه جرعتی سعی کردی خودتو تو شرکت نشون بدی هان ؟ اگه رزا میدیدتت میخواستی چیکار کنی ؟ فکر کردی اگه رزا منو ولم کنه میام و تورو میگیرم ؟ واقعا همچین فکری کردی ؟ اصلا در حد مقایسه ی خودت با نامزدم هستی ؟ چون یه مدت باهات بودیم هوا برت داشته فکر کردی کسی هستی ؟ تو فقط واسمون عین یه جنده بودی ماهم برات فقط و فقط شوگر بودیم میکردیمت و در عوض زندگیتو تامین میکردیم ؟ با چه جرعتی سعی کردی واسه خودت خیال پردازی کنی ؟ )
جونگوگ : ( منو بگو که فکر میکردم فقط یه بچه ای که یتیمه و نیاز داری یه جایی ازش مراقبت بشه ... نگو هرزه تر از این حرفا بودی هدفت این بود هان ؟ فکر کردی به خاطر تو رز رو ول میکنم ؟ اصلا چجوری تونستی با خودت این فکرو کنی ؟ ما از کله هفته فقط ۲ روزشو با تو میگذروندیم و فقط اون سوراختو میگاییدیم اصلا چجوری به سرت زد که ممکنه عاشقت باشیم ؟ احمقی ؟ یا مارو احمق فرض کرده بودی ؟ ولی نگران نباش حتی اگه رزا و رز از وجود نحستم خبردار میشدن امکان نداشت ولمون کنن ... واقعا چه فکری کردی ؟ از هرزگی کردنت لذت میبردی ؟ )
تهیونگ که دیگه بیش از این نمیتونست حرف هاشون رو به جون بخره با صورتی که همین الانش هم به اندازه کافی سرخ شده بود و صدایی که آثار بغض مخفی درون خودش کاملا آشکار میکرد گفت
تهیونگ : ( من ... من فقط براتون یه هرزه بودم ؟ من حتی نمیدونستم شما نامزد دارین عین احمقا عاشقتون شدم و شما الان دارین بهم میگین هرزه ؟ هرزه شمایین که حتی با وجود نامزداتون سمت ... )
قبل از اینکه فرصتی برای تموم کردن حرفهای تلخش پیدا کنه سیلی ای خورد که صورتش رو با شدت به یک سمت پرت کرد . در حالی که ناباورانه دستش رو بر روی صورت ضرب دیدش قرار میداد با نگاهی متعجب به دست معشوقه بیرحمش که تا کنون فقط برای نوازشش بلند شده بود ولی الان برای آزارش قرمز شده بود نگاه کرد . در حالی که چشمانش را از شخم پر میکرد تستی که خبر از رشد دو معجزه درون وجودش را میداد به درون پالتویش هل داد و با صدایی که از خشم و بغض گریبان گیرش دو رگه شده بود غرید
تهیونگ : ( تاوانشو پس میدین ... مطمعن باشین تاوانشو بدجور پس میدین )
سپس با برخورد محکم شانه هایش به شانه ی آلفاهایش و هل دادن آنها تنها در حدی که راهش را باز کنند بدون اینکه حتی به پشت سرش نگاهی بیاندازد از آن اتاق جهنمی خارج شد نمیگذاشت اینقدر راحت اورا همانند یک جنده ی دو زاری پس از مصرف کنار بگذارند زندگیشان را برایشان سیاه میکرد این را مطمعن بود ...
YOU ARE READING
hard revenge
Werewolf☆hard revenge ☆خلاصه داستان : چه اتفاقی برای تهیونگ بی پناه میفته اگر که معشوق هاش پس از بازی باهاش اون رو عین یک تکه آشغال دور بندازن و طوری که انگار از اول هم گذشته ای با اون نداشتن به آغوش نامزد هاشون برگردن ولی بی خبر از ثمره ی عشق معشوق کوچولوش...