لطفا با ووت ها و کامنت هاتون بهم انرژی بدید :))
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
سه ماه بعد :
( مسافرین پرواز کره به آمریکا ... )
بار دیگه پروازش رو اعلام کرده بودن ولی به هر شکلی نمیتونست نگاهش رو از تلوزیون روبروش و خبری که خبرنگار با کلی ذوق و شوق در حال شرحش بود بگیره ، گوینده طوری که انگار بهترین خبر ممکن رو در حال گذارش دادنه با حالی وصف نشدنی از مراسم ازدواجی که توی چندین روز اخیر اسم ازدواج قرن رو به یدک میکشید و همراه با امروز ۳ روز میشد که همچنان در حال برگزاری بود و مردم مهم کشور های مختلف از سراسر جهان خودشون رو برای تبریک به برادران جئون میرسوندن شرح میداد چنان با آب و تاب تک تک لحظات رو ثانیه به ثانیه با دقت کامل توضیح میداد گویی تنها از دست دادن یک دقیقه از آن ازدواج هم کاری غیرقابل بخشش بود . با حالی دگرگون به صفحه ی روشنی که تصویر معشوقه هاش رو در حال سوگند یاد کردن ، با بیرحمی به رخش میکشید خیره شده بود ، تا همین چندماه پیش هر روز و هر روز خودش رو درحالی که دست آلفاهای بی رحمش رو گرفته و توی محراب به سمت عاقد قدم بر میداشتن بار ها و بار ها تصور کرده بود ولی حالا دست ۲ دختری که به جای اون در آغوش معشوقه های خیانت کارش آرامش گرفته بودند و حلقه های زینتیشون رو به رخ مردم بیننده میکشیدند خیره شده بود . با خشمی که همانند خوره ذره ذره وجودش رو ذوب میکرد با چشمانی که اینبار از شدت خشم از سرخی برق میزدند برای آخرین بار نگاهش رو به برادران جئون داد که همانند بازیگرانی ماهر لبخند خودشون رو توی تمامی عروسی حفظ میکردند تنها کسی که ذات واقعی اون هارو دیده و دردش رو تا عمق وجودش حس کرده بود حالا با حالی زار درحال فرار از کشورش و فرار از اون ها بود . دستش رو به دور شکمش حلقه کرد و با اینکار انگار که توله هاش حال والدشون رو درک کنن ، برای آرامش بهش رایحه های خودشون رو آزاد کردن تا شاید حتی اگر ذره ای هم امکانش باشه بهش تسکین بدن . جنسیت توله هاش ماه قبل مشخص شده بود و هر دو پسر بودن جنسیت ثانویه شون هم نیازی به بحث نداشت اینکه همین الان در حالی که جنینی بیش نبودن توانایی این که از خودشون رایحه بروز بدن اون هم چنین رایحه های تلخ و مست کننده ای صد در صد مشخص میکرد که اونهاهم ۲ تا آلفای سلطنتی درست همانند پدرانشان بودن ولی خودشون احتمالا همیچوقت قرار نبود به این حقیقت پی ببرن . با چشمانی به رنگ خون دستش رو بر روی دسته ساکش محکم کرد و به راه افتاد . قدم اول ، قدم دوم ... تا اینکه در صندلی خود فرو رفت و از شیشه برای آخرین بار به زادگاهش خیره شد ، با دیدگانی لبریز از خون جمع شده درشان ولی اینبار نه از اشک بلکه از خشم نگاهش رو برداشت و خودش رو به آغوش بیرحم خواب سپرد تا هر چند کم ولی اون رو از این دنیای بیرحمش دور کنه قرار نبود بزاره اینقدر ساده ازش بگذرن ، هر بلایی که سرش آورده بودن ۱۰ برابرشون رو تلافی میکرد از خودش مطمعن بود .
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆پارت بعد در کانال تلگراممون آپ شده برای خوندن سریعترش لطفا عضو کانالمون بشید :))
https://t.me/world_of_your_stories
YOU ARE READING
hard revenge
Werewolf☆hard revenge ☆خلاصه داستان : چه اتفاقی برای تهیونگ بی پناه میفته اگر که معشوق هاش پس از بازی باهاش اون رو عین یک تکه آشغال دور بندازن و طوری که انگار از اول هم گذشته ای با اون نداشتن به آغوش نامزد هاشون برگردن ولی بی خبر از ثمره ی عشق معشوق کوچولوش...