شاهزاده ی گمشده

72 18 6
                                    


سلام سایکک های قشنگم.....اینجانب تونستم اکانتم رو بازیابی کنم خدا براتون نیاره روزی که رمز اکانتتون رو گم کنید....

خب بریم که پارت جدید رو داشته باشیم کیفش رو ببرید

-----------------------------------------------------------------

آلبیون لباس هاش رو توی راه رسیدن به زمین تمرین مرتب کرد و پیشکار هاش رو دست به سر کرد.

اون با هیجان مشتاق دیدن پیشرفت اون ادم کوچولو بود،با رسیدن به زمین تمرین اما انگار سیلی محکمی خورده باشه چشمهاش گشاد شد،تهیونگ درحالی که شکمش رو گرفته‌بود سعی داشت خنده اش رو کنترل کنه نامجون اما وحشت زده به نقطه ای نا معلوم خیره بود و روی زمین افتاده بود.

پرنس تاجدار خودش رو جمع و جور کرد: اینجا چخبره؟!"

تهیونگ به شونه ی برادرش چنگ زد و اشکهای جاری شده از چشمهاش رو پاک کرد:اون یه اژدها دیده!" و به خنده اش ادامه داد،آلبیون حالا حتی از قبل هم گیج تر شده بود:و این خنده داره چون....؟!"

تهیونگ کمی خودش رو جمع و جور کرد:اممم خب ما داشتیم شروع میکردیم.و اون چشمش به یکیشون که در حال پروازبود افتاد و عقب عقب رفت و خورد زمین و..."پرنس دوم با دیدن چهره ی شماتت بار و عبوس ولیعهد اه کشید:باشه باشه...کمکش میکنم بلند شه!"و به سمت دیگه ی نامجون رفت تا کمکش کنه خودش رو ازروی زمین خاکی بالا بکشه،با لمس الف جوان دورگه به خودش اومد:یه اژدهای لعنتی!"دورگه تقریبا فریاد کشید،این باعث شد البیون لبخندی خفیفی روی لبهاش بشینه:خب...اینطور برداشت میکنم که هیچوقت راجب وجود داشتنشون نشنیده بودی"نامجون که هنوز درست و حسابی به عالم فانی برنگشته بود فقط سری تکون داد و با کمک دو برادر به اتاقش برگشت چون قطعا قبل از اینکه بتونه تمرین کنه روحش باید به بدنش برمی‌گشت!

*****

تهیونگ چونه اش رو خاروند:پس شما فکر می‌کنید اژدها افسانه است؟!"

دورگه سر تکون داد و انگشتهاش رو دور لیوان جوشونده ی آرامبخش محکم تر پیچید.

شاهزاده ی الف اه کشید:متاسفم مطلقا نمیدونستم " وبا دیدن چهره ی درهم نامجون با شیطنت اضافه کرد:و البته این رو هم نمیدونستم که زبونت میتونه تند و تیز باشه"

دورگه با گیجی به الف خیره شد تهیونگ چشم چرخوند و سعی کرد صدای نامجون رو تقلید کنه:یه اژدهای لعنتی!"دورگه با چشم‌های گرد شده به نقطه ی نامعلومی خیره شد و واقعیت تازه بهش ضربه زد،از سر بیچارگی نالید:من جلوی یه خون سلطنتی ناسزا گفتم!"و پیشونیش رو به میز جلوش کوبید.

تهیونگ قهقهه زد:واقعا فکر نمی‌کنم جینی یادش بمونه،به نظر نمیاد ولی اون خیلی فروتنه"

نامجون بدون اینکه سرش رو بالا بیاره هومی کرد.

*****

نامجون بعد از تحویل آخرین سری مقالات و گزارشات به علاوه ی ضمیمه های شخصی خودش سلانه سلانه به اتاقش برگشت.

Half bloodDonde viven las historias. Descúbrelo ahora