ch.1 [Your master]

85 8 2
                                    


گاهی اوقات، آدم ها باعث میشن بخوایم از روی زمین ناپدید بشیم و هیچ وقت حاضر به برگشتن نباشیم. این اوقات، هر روز و هر ساعت و هر دقیقه برای کیم تهیونگ اتفاق می افتاد. اون هر روز مجبور بود با آدم های زیادی سر و کله و بزنه و همیشه در حال برنامه ریزی و منظم کردن اطرافش باشه. چون این شغلش بود و در کمال تعجب، تهیونگ عاشق شغلش بود.

با حالت زاری تلفن رو بین گوش و شونه اش جابه‌جا کرد و جواب داد" بله آقای جانگ. همونطور که گفتم، آقای جئون سود دو طرف رو ده درصد افزایش دادن و این یعنی طبق چیزیه که شما توی قرار داد نوشتید."

در حالی که با دست راستش برای رئیسش ایمیل می فرستاد، با دست چپش تایم های آزاد آلفا رو یادداشت کرد. در جواب مرد آلفای پشت خط، چشمی گفت و تلفن رو قطع کرد." از سر و کله شدن باهاش خسته شدم. نمیشه یه منشی برای خودش استخدام کنه و من از دست دستور های بیجاش که ربطی بهم ندارن خلاص شم؟"

با صدای پایینی غرغر کرد و متوجه رئیس جئون که داشت با لبخندی ریز به حرفش گوش میداد، نشد." به نظر میاد یکی اینجا خیلی عصبانیه."

تهیونگ با تعجبی که روی صورتش نقش بسته بود، به سمتش برگشت و تعظیم کرد." سلام آقای جئون. روزتون بخیر. آه، بله. به نظر میاد آقای جانگ نیاز دارن یکیو به عنوان منشی استخدام کنن تا کار هردومون آسون تر بشه. من فقط از شما حقوق میگیرم نه ایشون!"

جونگکوک یک دستش رو به میز تکیه داد و با بتا موافقت کرد." دقیقا. اون دیگه یه مدیر مالی ساده نیست و باید به عنوان یه مدیر عامل، یکی رو داشته باشه که کارهاشو نظم بده. وقتی باهاش ملاقات کردم بهش این موضوع رو اشاره می‌کنم تا کار هردوتون آسون تر شه."

با لبخندی گفت و با دقت منتظر واکنش بتا موند. تهیونگ لبخندی از روی رضایت زد و کمی خم شد." ممنونم آقای جئون. قهوه؟"

آلفا چشمکی زد و جواب داد." میدونی که رد نمیکنم."

لبخند ملایم تهیونگ به چشم هاش نفوذ کرد و باعث شد حلالی شکل بشن." البته، پنج دقیقه بعد روی میزتونه قربان!"

مرد آلفا بدون حرفی وارد اتاقش شد و تهیونگ رو تنها گذاشت. پسر، نگاهی به میزش انداخت و مطمئن شد که همه چیز مرتب و جای خودشه. قدمی برداشت تا به سوی آشپزخونه کوچیکی که فقط برای رئیسش بود حرکت کنه ولی چیزی رو زیر کفشش حس کرد.

نگاهش به کاغذ بنفش که زیر کفشش افتاده بود گره خورد و اخم کم رنگی بین ابرو هاش نشست. خم شد و کاغذ رو برداشت. امیدوار بود اون چیزی که فکرشو میکنه، نباشه.

کاغذ رو برگردوند و وقتی که محتویاتش رو خوند، آهی از کلافگی کشید. این سومین بار توی این هفته بود که چنین نامه ای دریافت می کرد. بتا واقعا حوصله و وقت سر و کله زدن با استاکری که ظاهرا بهش علاقه‌مند بود، نداشت.

𝙒𝙝𝙖𝙩'𝙨 𝙬𝙧𝙤𝙣𝙜 𝙬𝙞𝙩𝙝 𝙨𝙚𝙘𝙧𝙚𝙩𝙖𝙧𝙮 𝙠𝙞𝙢?!Where stories live. Discover now