Ch.3 [ white rose ]

74 15 0
                                    

با حالت کلافه ای نامه رو توی کشو گذاشت و آهی کشید. کتشو در آورد و خودشو روی صندلی انداخت و ناگهان چشمش به رئیسش خورد که با حالت عجیبی رو به روش ایستاده بود و خیره نگاهش می کرد.

سریعا از روی صندلی بلند شد و تعظیم کرد."سلام آقای جئون. روز به خیر."

چشم های جونگکوک به خاطر لفظ 'آقای جئون' باریک شد که از چشم های تیزبین بتا دور نموند. با نگاهش به امگایی که داشت از پشت رئیسش بهشون نزدیک میشد اشاره کرد و باعث شد نگاه آلفا نامحسوس به سمتش کشیده بشه.

جونگکوک دوباره نگاهش رو به بتا برگردوند و چشمکی بهش زد." سلام تهیونگ، روز تو هم بخیر. لطفا بیا اتاقم، باید موضوعی رو باهات در میون بذارم."

بتا سر تکون داد و آلفا رو دنبال کرد. جونگکوک وارد اتاق شد و وقتی که از ورود تهیونگ مطمئن شد، در رو بست. به پسر جوانتر اشاره کرد که روی مبل بشینه و خودش پشت میزش نشست.

گلوشو صاف کرد و گفت." نمیخوام وقتتو بگیرم پس میرم سر اصل مطلب. فردا مراسم ازدواج پسرِ امگای یکی از شرکام هست و من دعوت شدم. ازت میخوام که باهام به عنوان پارتنرم بیای. اگه قبول کنی پروژه جی‌کی رو میپرسم به تو."

چشم های تهیونگ با شنیدن 'جی‌کی' درخشید. خواست با روی باز از پیشنهاد رئیسش استقبال کنه ولی با یادآوری چیزی، اخم ریزی کرد و پرسید."ولی... خانم کانگ چی؟"

حالت چهره آلفا سوالی شد."خانم کانگ؟"

تهیونگ هومی گفت و ادامه داد." ایشون ناراحت میشن اگه من به عنوان پارتنرتون برم به اون مراسم."

جونگکوک تکخندی زد و جواب داد." اوه تهیونگ...مطمئن باش لی آن هیچوقت نمیتونه جای تو رو بگیره."

با این حرف الفا، تمام فرضیه ها و شک های توی ذهن تهیونگ برطرف شد و با علاقه پیشنهاد جونگکوک رو قبول کرد." که اینطور. این یه افتخاره که با شما برم به اون مراسم. مطمئن باشید به خوبی از عهده انجام اون پروژه برمی‌آم."

پروژه‌ی جی‌کی، یکی از بزرگترین و مهم ترین پروژه‌ی شرکتشون  بود که ایده اولیه‌ش رو بتا پیشنهاد داده بود ولی به‌خاطر بی سابقگیش در اون حوضه، به دست کس دیگه ای داده شده بود تا روش کار بشه.

تهیونگ مطمئن بود اون پروژه موفقیت بزرگی رو برای شرکت به ارمغان میاره و علاوه بر درخشیدن خودش، باعث سربلندی رئیسش می‌شه. رئیسی که بیش از اندازه بهش احترام میذاشت و بهش علاقه داشت.

رایحه نارگیل آلفا بخاطر خوشحالی بیشتر پخش شد ولی به مشام بتا نرسید. گاهی اوقات این فکر به سر جونگکوک می رسید که اگه تهیونگ امگا بود، تا الان متوجه علاقه‌ش شده بود یا نه.

لبخند زیبایی زد و گفت." خب این عالیه. فردا لازم نیست بیای شرکت. در ضمن، لطفا از هدیه‌ای که برات فرستادم استفاده کن."
مجال صحبت رو به بتایی که دهنش رو برای پرسیدن سوال دیگه باز کرده بود، نداد و گفت." برای امروز فقط یه کارامل ماکیاتو، لازم نیست قهوه بیاری."

𝙒𝙝𝙖𝙩'𝙨 𝙬𝙧𝙤𝙣𝙜 𝙬𝙞𝙩𝙝 𝙨𝙚𝙘𝙧𝙚𝙩𝙖𝙧𝙮 𝙠𝙞𝙢?!Where stories live. Discover now