🍨berry berry 🫐

48 15 4
                                    

- میشه بریم شهربازی؟ سر راه یه دونش رو دیدم. لطفا، لطفا، لطفا!

جونگکوک با بیچارگی نگاهی بهش انداخت. اصلا حوصله ی چنین کار هایی رو نداشت اما میدونست اگر قبول نکنه اون پسرک شیطون و بیش فعال یک لحظه هم راحتش نمیذاره.
دست هاش رو به کمرش زد و گفت:

- اول باید با خانوادت حرف بزنم، بعد از اون به شهربازی میریم. اوکی؟؟

جیمین با چشم های خندون سری براش تکون داد و خوشحال پشت سرش راه افتاد اما کمی بعد احساس کرد که راه رفتن براش کار کسل کننده ایه پس با یک حرکت پرید و خودش رو روی کول جونگکوک انداخت و چهار دست و پا بهش چسبید.
با احساس سنگینی ای که روی کمر و گردنش بود دستی به پشتش کشید اما چیزی برای لمس کردن وجود نداشت. یکی دوبار هم چرخید اما خبری از جیمین نبود.
شونه هاش رو با همون سنگینی ای که روش قرار داشت بالا انداخت و به مسیرش ادامه داد.
جیمین لپش رو به صورت جونگکوک چسبوند و از گوشه ی چشم هاش نگاهش کرد و گفت:

- جونگکوکی، چرا من باید یه روح باشم و وقتی روحم تورو ببینم؟ اگه روح نبودم مخت رو میزدم.

به محض اینکه این جمله از دهنش بیرون پرید سر جونگکوک هم صد و هشتاد درجه به طرفش چرخید. مثل اینکه این جمله رو بلند و در حالتی که جونگکوک می‌تونست ببینتش گفته بود!
جونگکوک اخمی کرد و فریاد کشید:

- یا! از روی کمرم بیا پایین! میخوای مخ منو بزنی؟ فکر کردی خیلی جذاب و خوشگل و کیوت و تاینی و دوست داشتنی ای که میخوای مخ من رو هم بزنی؟

بعد با متوجه شدن چیزی که گفته بود گونه هاش سرخ شد و نگاهش رو از جیمینی که دست هاش هنوز دور گردنش حلقه شده بود گرفت. جیمین نخودی می‌خندید و از قرمز شدن جونگکوک لذت می‌برد.
جونگکوک پاهاش رو مثل پسر بچه های لجباز به زمین کوبید و شمرده شمرده گفت:

- از- رو - کمرم- بیا- پایین!

جیمین هم با لجبازی زبونش رو برای جونگکوک بیرون اورد و مثل خودش جواب داد:

- نـــِ - می- آم!!!

جونگکوک باز هم چند باری پاهاش رو به زمین کوبید و پرید تا جیمین رو از روی شونه هاش پایین بندازه اما با دیدن مردم که عجیب و غریب نگاهش می‌کردن و چند تا دختر دبیرستانی که ازش فیلم می‌گرفتن صاف ایستاد و بعد از تک صرفه ای به طرف ماشینش حرکت کرد و در همون حین زیر لبی انواع فحش هارو نثار جیمین می‌کرد.

جیمین با لب های جلو اومده کنارش توی ماشین جا گرفت و با ناراحتی گقت:

- چجوری میتونی انقدر بهم بد و بیراه بگی؟ من یه پسر جذاب و خوشگل و کیوت و تاینی و دوست داشتنی ام. نباید از خدات باشه که دوست‌پسری مثل من داشته باشی؟؟

blackberry ice creamWhere stories live. Discover now