🫧shy boy 🎀

101 12 0
                                    

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀

- پس داری میگی وقتی داشتی با اسکیت بوردت از خیابون رد میشدی یه ماشین با سرعت بالا بهت برخورد کرد که از قضا رانندش همون همکلاسیت  بود که برات قلدری میکنه؟
جیمین برای جونگکوکی که اخرین قطره های باقی مونده از رامنش رو سر می‌کشید سری تکون داد و تایید کرد.
جونگکوک کاسه ی رامن رو کناری گذاشت و دست هاش رو روی میز توی هم گره کرد. کمی متفکر به جیمین زل زد و پرسید:
- تو چطوری فهمیدی که همون هم کلاسیته؟
جیمین هم مثل جونگکوک نشست و جواب داد:
- وقتی برات تعریف میکنم گوش نمیدی نه؟ وقتی بهم زد اول ایستاد، بعد از ماشین پیاده شد و سمتم اومد اما وقتی دید نیمه جون روی زمین افتادم سریع فرار کرد و رفت. شاید حتی مست هم بود؟! احساس کردم تلو تلو میخوره اما ممکنه بخاطر گیجی خودم بوده باشه.
جونگکوک سری تکون داد و سکوت کرد. هضم چیز هایی که شنیده بود کمی براش سخت بود. دلش هم برای پسری که رو به روش نشسته بود و مظلومانه نگاهش می‌کرد می‌سوخت.
- چرا اینارو به خانوادت نمیگی؟
شنیدن همین یک جمله کافی بود تا جیمین دستش رو محکم توی پیشونی خودش بکوبه.
- نمیدونم واقعا احمقی یا خودت رو به خنگی میزنی؟ واااوو نمیدونم  چه غلطی توی زندگیم کردم که از بین هشت میلیارد انسان روی زمین باید گیر ادم خنگی مثل تو بیوفتم!
جونگکوک سریع اعتراض کرد:
- هی درست صحبت کن! بچه دبیرستانی میدونی من چند سال ازت بزرگترم؟
جیمین چپ چپی نگاهش کرد و گفت:
- پرونده ی بیمارستانت رو نگاه کردم، خیلیم بزرگتر نیستی! همش 22 سالته که میشه سه سال اختلاف سن! در ضمن من الان یه نیمه روحم پس دیگه در برابر انسان نخود عقلی مثل تو لزومی نمیبینم این سلسله مراتب رو به جا بیارم!
بعد هم دست به سینه نشست و از بالا نگاهی به جونگکوک انداخت.
جونگکوک تک خنده ای کرد و دستش رو محکم روی میز کوبید که جیمین از ترس بالا پرید.
- هاه واقعا؟ نکنه یادت رفته کارت لنگ کیه؟ یادت رفته؟ من تنها کسیم که تورو میبینه و صدات رو میشنوه! اگه میخوای بهت کمک کنم باید درست صدام کنی وگرنه کمک بی کمک! تا ابد یه روح سرگردون دیوونه بمون.
بعد هم حرکت جیمین رو تقلید کرد و دست به سینه از بالا نگاهش کرد.
جیمین کمی فکر کرد و بعد با رسیدن افکار شیطانی ای به ذهنش روی میز خم شد و با لبخندی که جونگکوک نمیتونست چیزی ازش بفهمه بهش نزدیک شد.
- مگه نمیگی که من یه روح سرگردون دیوونه ام؟ نمیترسی که یه وقت بقیه ی ارواح رو بفرستم سراغت؟ میدونی ارواح شیطانی تعدادشون هم کم نیست...اتفاقا با یکیشون هم توی بیمارستان دوست شدم. روح یه قاتل سریالی بود. دوست نداری که وقتی شب خوابی بیاد بالا سرت و خفه‌ات کنه؟
جونگکوک تک سرفه ای کرد و کمی عقب کشید و تسلیم شده گفت:
- خیلی‌خب، باید چیکار کنم؟ برم خانوادت بگم؟
جیمین متفکر به گوشه ی میز زل زد.
- اگر به خانوادم بگی مدرکی ندارن که باهاش ثابت کنن اون پسره زیرم گرفته، اونا هم انقدر پولدارن که حتی اگر ازشون شکایت کنن کارمون به هیچ جایی نمیرسه!
جونگکوک لیوانی اب برای خودش ریخت و بی میل گفت:
- چندتایی اشنا دارم اما واقعا دلم نمیخواست باهاشون دیگه حرف بزنم.
نگاهی به چشم های مظلوم شده و گربه ای جیمین انداخت و ناچار گفت:
- آه راه دیگه ای ندارم وقتی اینجوری نگاهم میکنی مجبورم...
موبایلش رو برداشت و با تعلل شماره تلفنی رو گرفت و طبق عادت تماس رو روی اسپیکر گذاشت.
صدای سرزنشگر و دلخور مردی توی گوش هاشون پیچید:
- ببین کی زنگ زده، خواهر زاده ی بی معرفتم که سالهاست از داییش خبری نگرفته!
جونگکوک دستی به موهاش کشید و گفت:
- معذرت میخوام، خوبی دایی؟ تهیونگ خوبه؟
داییش اجازه نداد بیشتر مقدمه چینی کنه و گفت:
- ما همه خوبیم، زودباش بگو ببینم چیکار کردی که حالا زنگ زدی بهم چون معمولاً تو وقتی کارت گیره یادت میوفته که داییت هم وجود داره!
جونگکوک پوفی کشید و اعتراض کرد:
- دایی، خواهش میکنم اذیت نکن. البته اره به کاری باهات داشتم ولی باور کن دلمم تنگ شده. میتونی چندتا فیلم از دوربین های مدار بسته ی خیابون...
اشاره ای به جیمین کرد و پرسید: خیابون چی بود؟
جیمین سریع جواب داد:
- گانگنام.
جونگکوک سری تکون داد و گفت: فیلم دوربینای خیابون گانگنام رو چک کنی و یه صحنه ی تصادف رو برام پیدا کنی؟
داییش شک کرده پرسید:
- چه تصادفی؟ کی؟
- طرفای دیشب ساعت...
دوباره اروم از جیمین پرسید:
- چه ساعتی؟
جیمین هم همونطور اروم انگار که صداش قابل شنیدنه گفت:
- 2 نیمه شب.
جونگکوک چشم هاش رو درشت کرد و گفت:
- ساعت 2؟ توی بچه دبیرستانی اون ساعت بیرون چه غلطی میکردی؟
صدای داییش از پشت تلفن حواسش رو جمع کرد.
- خب میگی ساعت دو نصفه شب؟ با کی داری حرف میزنی جونگکوک؟ مغز که نداشتی حالا هم پاک خل شدی و با بچه دبیرستانی ها میپری؟
جیمین نخودی خندید و جونگکوک با حرص دندون هاش رو روی هم فشار داد و توپید:

blackberry ice creamOnde histórias criam vida. Descubra agora