💕love love love💕

43 13 5
                                    

به ارومی وارد اتاقی که جیمین داخلش قرار داشت رفت و در رو پشت سرش بست.
جیمین عزیزش حالا بعد از این مدتی که هرروز جلوی چشم های جونگکوک شیطنت می‌کرد، به ارومی روی تخت خوابیده بود.
صندلی رو کنار تخت جیمین تنظیم کرد و کنار پسر نشست.
چشم های براقش رو به صورت جیمین دوخته بود.
نزدیک تر شد و سرش رو روی شکم جیمین گذاشت و از پایین به صورتش نگاه کرد.
با انگشت اشارش روی دست جیمین خطوطی رو می‌کشید و نگاهش رو از روی دسر بر نمیداشت.
لب های پسرکش کمرنگ شده بود و زیر چشم هاش گود افتاده بود.
ریشه ی موهاش در اومده بود و حالا موهای مشکی رنگ داشت جای موهای بلوند و رنگی رنگیش رو می‌گرفت.

- بیبی، امروز که برات خبرای خوبی داشتم نباید اینجوری باهام شوخی می‌کردی! من هرکاری که ازم خواستی رو انجام دادم تا تو فقط چشم هات رو باز کنی و نگاهم کنی.

مکث کرد، گونه ی جیمین رو نوازش کرد و ادامه داد:

- اره درسته غر نزن، میدونم که اولش خیلی میلی به این کار نداشتم ولی صادقانه بگم، نمی‌تونستم در برابر چشم ها و نگاه های خاصت مقاومت کنم.

- انقدر یهویی وارد زندگیم شدی که نمیدونم چی‌شد. به خودم اومدم و دیدم یه روح وسط زندگیمه که داره قلبمو با چشمای بامزش فشار میده و بدون این که به زبون بیاره میگه عاشقم شو جئون جونگکوک. روح ها کارای خاصی ازشون برمیاد و من فکر میکنم گول جادوت رو خوردم؟

از جاش بلند شد، دستمال مرطوبی برداشت و صورت جیمین رو باهاش پاک کرد. موهای جیمین رو شونه زد و پوستش رو نوازش کرد.

پتوی روی جیمین رو‌کنار زد و بعد به ارومی روی تخت و کنار پسرک خوابیده دراز کشید.
شقیقه‌ی جیمین رو بوسید، گونه ها و چونه و در اخر هم لب هاش رو با لب های خودش به نرمی نوازش کرد.
سرش رو توی گودی گردن جیمین فرو برد و عطر تن پسر رو بو کشید. لبخندی زد و گفت:

- بالاخره تونستم واقعی ببوسمت، تونستم گرما و عطر تنت رو احساس کنم. صبح زود بخاطر دادگاه اون عوضی بیدار شدم و الان از عطر تنت مست شدم، بدجوری خوابم گرفته کوچولو. میشه وقتی بیدار شدم چشم های بازت رو ببینم؟ راستی برات بستنی شاهتوتی خریدم. بیا وقتی بیدار شدیم باهم بخوریمشون!

با نوازش های مکررش روی پوست جیمین به خواب رفت. توی خواب خودش و جیمین رو دید که رو به روی هم ایستاده بودن. نخ قرمز رنگی به انگشت های هردوشون وصل بود و می درخشید.

جیمین با لبخند نگاهش می‌کرد. با صدای ملایمش جونگکوک رو صدا زد و گفت:

- میخوای به نگه داشتن اون نخ ادامه بدی؟

جونگکوک نگاهی به نخ که به انگشتش وصل بود ولی باز هم اون رو محکم نگه داشته بود نگاه کرد.

-چرا باید ولش کنم؟

- چون اون نخ داره پاره میشه جونگکوک. ما اشتباه کردیم. ما دیر فهمیدیم که سرنوشتمون یکیه!

جونگکوک فریاد زد:

- نه ما هیچوقت اشتباه نکردیم! اون زن به من گفت ما توی همه ی زندگی های قبلیمون عاشق هم بودیم.

- درسته ولی حالا همه چیز داره تموم میشه. باید رهاش کنی و بذاری، من برم.

جونگکوک بار دیگه فریاد زد:

- نه من نمیذارم بری. من تازه پیدات کردم. تو باید، تو باید بمونی جیمین. باید بمونی...

با اخرین فریادی که زد از خواب پرید و به محض باز شدن چشم هاش نگاهش با نگاه متعجب اما اشنایی تلاقی کرد.
برای لحظه ای متوجه موقعیت نشد اما وقتی فهمید چشم های گردی که نگاهش میکنن چشم های جیمین هستن با ذوق از جا پرید و صورت جیمین رو بوسه بارون کرد.
صدای اعتراض گونه ی جیمین به گوش هاش رسید:

- هی ولم کننننن!! توفیم کردی!!! تو دیگه کی هستی؟؟؟

جونگکوک همونطور که دست هاش دو طرف صورت جیمین بود با تعجب نگاهش کرد و گفت:

- چی داری میگی؟ منو یادت نمیاد؟؟

- باید یادم بیاد؟

-من دوستپسرتم جیمین چطوری یادت نمیاد؟ ما باهم رفتیم شهربازی، بستنی مورد علاقت رو خوردیم و کلی بازی کردیم.

جیمین گیج نگاهش کرد و گفت:

- دیوونه شدی؟ من تا حالا تورو ندیدم! چجوری این کاررارو کردیم؟؟

- وایسا ببینم نکنه حافظتو از دست دادی؟؟ یادت میاد چند سالته؟

- اره نزدیک به بیست سالمه همه چیزو یادمه ولی تو یکی رو نه!!! البته وایسا ببینم!!

کمی مو شکافانه نگاهش کرد و بعد با حالت دلبرانه ای دستش رو به صورت جونگکوک کشید و گفت:

- ولی خب جذابیا!! دوست داری دوست پسرم بشی؟؟

جونگکوک که فهمیده بود جیمین اون رپ به یاد میاره و فقط داره اذیتش میکنه توی صورت پسرک خم شد و نزدیک به لب هاش لب زد:

- لعنتی همین الانشم دوستپسرمی، باید با کبود کردن لبات اینو بهت یاد اوری کنم؟؟؟

💕💕💕💕

و این هم پارت پایانی امیدوارم دوستش داشته باشید و ازش لذت برده باشید.
بوس به همتون💕

عاشقتونم🩷🩷🩷🩷

blackberry ice creamWhere stories live. Discover now