part 2

128 21 6
                                    


از استرس دایره وار راه میرفتم و توی ذهنم جواب های مختلف اماده میکردم اما کاری که کرده بود هیچوقت قابل بخشش نبود
با صدای پدربزرگ به سمت در رفتم
دستشو روی بازوی یونگی انداخته بود و سعی داشت ارومش کنه

یونگی بازوشو ازاد کرد و به سمتم اومد نگاهم در لحظه های اخر به پدربزرگم بود که بی حال در حیاط افتاده بود
یونگی با چشمای ریز شده و صورتی سرخ وارد خونه شد
/ یه بار دیگه میپرسم اون روز تو اون پارک لعنتی چه غلطی کردی
بی پناه دنبال مینجه بودم که همیشه ازم دفاع میکرد جواب یونگی رو ندادم نمیتونستم حرف بزنم .

دستشو بالا اورد و اونم یه سیلی دیگه بهم زد
از شدت ضربه روی زمین افتادم شاید حق داشت واقعا اشتباه کردم
فریاد های مامان سهون باز شدت گرفت و یونگی  بیرون رفت
پدربزرگ حالش خوب نبود نتونستم بیرون برم خجالت میکشیدم
/ جونگکوک

با صدای مینجه سرم رو از دست هام برداشتم چشم هام قرمز شده بود
مینجه جلوی پام زانو زد و با تعجب پرسید
/ چرا گریه میکنی چرا پدربزرگ حالش خوب نیست؟
پشت دستمو روی صورتم کشیدم نمیدونستم چطور باید بهش توضیح بدم

همون موقع یونگی و پدربزرگ وارد خونه شدن
/ عجله نکن صبر کن الان میگم امگا چه کاری کرده
سکوت کردم از عصبانیت یونگی وحشت داشتم
پدربزرگ رو روی صندلی نشوند و قرص هارو کف دستش که میلرزید گذاشت
/ زنگ زدی که زود پاشو بیا حالا که اومدم حرفی نمیزنی
مینجه بی طاقت گفت
یونگی توی حیاط سرک کشید تا مطمئن بشه مادر سهون رفته

مینجه کنارم به دیوار تکیه کرد و منتظر یونگی بود
/ سرکار بودم سوبین رو فرستادم دارو های بابابزرگ رو بیاره زنگ زد و گفت یه زنه اومده جلو در و داره سر برادرت داد و بیداد میکنه اصلا نفهمیدم چجوری اومدم بعد که رسیدم میبینم مامان سهونه
نقسشو کلافه رها کرد

/ زنه اومده زده زیر گوشش و میگه مقصر خرابی امگایِ من برادر شماست
مینجه نگاهم کرد
/ اره جونگکوک؟؟ اون زنه تو رو زد
سرمو به معنی تایید تکون دادم که نفسشو رها کرد و مشتشو کف دستش کوبید
/ چرا باید به جونگکوک گوش کنه مگه سهون بچه دو سالست

یونگی پوزخندی زد و گفت
/ وقتی برادر امگای تو با یه امگایی که معلوم نیست کیه و چیکارست به جای کلاس میره پارک پایین شهر بایدم از این چیزا بشنوی
نمیدونستم چی بگم تا خودمو تبرعه کنم حرف برای گفتن زیاد داشتم اما نه برای برادرام برای مادر سهون که منو قربانی کرده بود

برای سهونی که گفته بودم اگه بقیه بفهمن نابود میشم اما سکوت کرده بودم چون همیشه کارم لال شدن بود هر کس از راه میرسید حق رو به خودش میداد و من رو مقصر میکرد
گناه من همراهی با سهون بود من اونو وادار به کار احمقانه نکردم

توی فکر بودم که مینجه بی هوا بلند شد و بیرون رفت و یونگی هم دنبالش راه افتاد
با رفتنشون به پدربزرگ که بی حال سر به دیوار تکیه داده بود انداختم
_ پدربزرگ؟

برخلاف همیشه بهم نگاه نصیحت امیزی کرد
نمیتونستم تحمل کنم
بی طاقت بلند شدم و کنارش روی تشک زانو زدم
_ اشتباه کردم... ببخشید
قطره ی اشکم روی لباسش افتاد دستاشو باز کرد و منو در اغوش کشید بارها و بارها صورتم رو با دستای چروک شدش نوازش کرد

تا غروب خودمو مشغول کردمو شام درست کردم
همراه فنجون های قهوه کنار پدربزرگ و سومین نشستم
/ خوبی جونگکوکا؟
لبخند بی حسی بهش زدم نگاهای خیره اش به گونه هام حالمو بیشتر بد میکرد
_ ممنون
نگران بودم که نکنه یونگی و مینجه به خونه ی سهون رفته باشن
با صدای زنگ تلفن گوش از حرف های تکراری اجوما گرفتم و با شتاب خودمو به تلفن رسوندم
_ الو
/ سلام با یونگی کار داشتم اونجاست؟
نفسمو رها کردم و به ارومی زمزمه کردم
_ نه

یونگی بارها بهم گفته بود که قبل جواب دادن به تلفن شماره رو نگاه کنم که اگه اشنا بودم جواب بدم  قانونای اینجا روانیم میکردن

چند روز برخلاف میل جونگکوک گذشت
سومین بتای مسن تصمیم گرفت بالاخره به خونش برگرده و مدام هر کلمه اش رو سه بار میگفت و باعث میشد جونگکوک بیشتر روانی بشه
/ جونگکوکا عزیزم فردا برای کمک بیا

لبخندی زد و سرشو تکون داد و در رو به سرعت بست
جسونگ الفای پیر بعد از رفتن سومین خوابید و به نوه اش تاکید کرد که وقتی یونگی و مینجه اومدن بیدارش کنه
امگای خسته جلوی تلویزیون دراز کشیده بود و نگاه نگرانشو به عقربه های ساعت دوخته بود
ساعت 9 شده بود اما خبری از برادرای امگای رسوا نبود

جونگکوک مداوم کانال های تلویزیون رو عوض میکرد ولی هیچ جیزی توجهشو جلب نمیکرد .
روی شکم برگشت و صورتشو به پرز های فرش چسبوند  سه روز دیگه چله روزه شروع میشد

اما نمیدونست که روز های بدتری در انتظارش بود
( در مسیحیت به مدت زمانی گفته میشه که افراد باید از انجام دادن بعضی چیز ها خودداری کنن که 6 هفته طول میکشه )

‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌اتفاق های بدتری در آینده میوفته که منم تحملشو ندارم :) ووت یادتون نره

Revenge or interest?Where stories live. Discover now