_اوه، هیونگ! چی شد؟
هوسوک نفسش رو با صدا به بیرون فوت کرد و صورتش رو با پوشهی توی دستش باد زد.
_جریمهی نقدی؛ ولی حداقلش اینه که گواهینامهام رو باطل نکردن. اون پسره هم دمش گرم، ازم شکایت نکرد. راستی، کجا رفت؟
جونگکوک درحالی که شونهبهشونهی دوستش قدم برمیداشت، پاسخ داد:
_یهکم پیش بعد از اینکه دوباره اومد توی دفتر، کلاً رفت. فکر کنم برگشت خونهاش.
هوسوک سرش رو تکون داد و توپ خیالیِ جلوی پاهاش شوت کرد.
_آه، بد شد. میخواستم ازش عذرخواهی کنم.
زیاد طول نکشید که دو پسر کاملاً از ادارهی پلیس خارج بشن و درست همون موقع هوسوم به خاطر آورد که باید ماشینش رو از پارکینگِ اداره تحویل بگیره.
_آه... لعنتی! فکر کنم من یهکم دیگه اینجا گیرم، تو برو.
با خستگی رو به آیدل جوان نالید و اون ابروهاش رو بالا انداخت.
_مطمئنی؟ نمیخوای بمونم؟
مربی رقص سرش رو به نشونهی منفی تکون داد و جونگکوک درحالی که عقبعقب راه میرفت، ازش خداحافظی کرد.
_خیلیخب، پس بعداً میبینمت.
هوسوک بدون حرف دیگهای مجدداً وارد اداره شد و آیدل جوان که همچنان داشت به عقب راه میرفت، قبل از اینکه بتونه بچرخه و درست راه بره، به شخصی برخورد کرد و هر دو برای چند لحظه تعادلشون رو از دست دادن.
_شت! متأسـ... اوه.
فوراً چرخید تا از اون فرد عذرخواهی کنه؛ ولی با دیدن اینکه کسی که بهش برخورد کرده همون پسره، حرفش رو خورد و چند لحظه در سکوت بهش نگاه کرد.
تهیونگ بدون حرف سرش رو چرخوند تا از خیابون رد بشه و اونطرف بتونه یه تاکسی بگیره. درک نمیکرد که چرا اینقدر با اون آیدل تصادفاً ملاقات میکنه.
_میگم... میخوای برسونمت خونهات؟
شنیدن صداش باعث شد یه بار دیگه متوقف بشه و بهسمتش بچرخه تا ببیندش. برای یه لحظه میخواست درخواستش رو رد کنه و بیاهمیت به راهش ادامه بده؛ اما لحظهای بعد، پشیمون شد.
YOU ARE READING
Susuo Onya (Kookv)
Fanfiction➳ Susuo Onya درحال آپ؛ ✍🏻 آرزوی یه شاهزادهی سوار بر اسب سفید فقط مال دخترها نیست؛ درواقع این فقط یه استعاره از شخص یا چیزیه که با ورودش به زندگی یه نفر، اون رو از بدبختی بیرون میکشه و همه چشم انتظارشن. شاهزادهی سوار بر اسب سفید میتونه یه آدم با...