لیوان نصفه از قهوهاش رو کنار گذاشت و همزمان که یه کلوچهی دیگه برمیداشت، نگاهش رو به پسر جوانتر داد و پرسید:_چطوری با زبان اشاره از یکی تشکر کنم؟
تهیونگ برای چند لحظه مکث کرد و بعد نگاهش رو به آیدل جوان که منتظر نگاهش میکرد، داد. ابروهاش رو بالا انداخت و بعد از کنارگذاشتن لیوان قهوهاش، دستش رو از آرنج خم کرد.
ابتدا تقریباً توی فاصلهای کم از پهلوش درحالی که کف دستش رو به آیدل بود، نگهش داشت و بعد همزمان که اون رو به سمت دهانش میبرد، به پشت چرخوندش و انگشتهاش رو مقابل چونهاش نگه داشت.
جونگکوک که تا اون لحظه با دقت بهش نگاه میکرد، کلوچهی دستنخوردهی توی دستش رو کنار گذاشت تا کارش رو تکرار کنه و وقتی پسر جوانتر سرش رو به نشونهی درست بودن حرکتش بالا و پایین کرد، لبخندی روی لبهاش نشوند. یه بار دیگه انجامش داد و به حرف اومد:
_بابت قهوه و کلوچه.
YOU ARE READING
Susuo Onya (Kookv)
Fanfiction➳ Susuo Onya درحال آپ؛ ✍🏻 آرزوی یه شاهزادهی سوار بر اسب سفید فقط مال دخترها نیست؛ درواقع این فقط یه استعاره از شخص یا چیزیه که با ورودش به زندگی یه نفر، اون رو از بدبختی بیرون میکشه و همه چشم انتظارشن. شاهزادهی سوار بر اسب سفید میتونه یه آدم با...