Chapter 7;

195 90 11
                                    

این پارت چون تعداد اسلایدهاش بیشتر از ۲۰ شد، دو قسمت شده. بعدی رو هم یادتون نره بخونید.

*

به محض اینکه متوجه شد آیدل جوان داره به سمت غرفه‌ها میاد، خودش رو مشغول تا زدن یکی از سوییشرت‌ها نشون داد و تلاش کرد سرش رو تا بیشترین حد ممکن پایین بگیره تا دیده نشه.

نمی‌دونست چرا داره این کار رو انجام می‌ده؛ اما برای اون لحظه می‌دونست که دلش نمی‌خواست اون رو ببینه. اصلاً درک نمی‌کرد که چرا این چند وقت اخیر این‌قدر زیاد اون پسر عجیب و غریبی که به طرز عجیبی مدام دوست داره باهاش ارتباط بگیره رو ملاقات می‌کنه.

_اوه... من الان میام!

به راحتی تونست صداش که با دو نفرِ کنارش حرف زده بود رو بشنوه و بعد قدم‌هایی که بهش نزدیک می‌شدن. حضور شخصی رو مقابل غرفه احساس کرد، چشم‌هاش رو روی هم فشرد و وقتی صدای ضربه‌های آرومِ دستش روی قسمت جلویی غرفه رو شنید، دیگه نتونست خودش رو مشغول نشون بده.

سرش رو بالا گرفت و اولین چیزی که دید، لبخند احمقانه‌ی اون آیدل بود. خدایا...
اون پسر یکی از دست‌هاش رو بالا آورد و از آرنج خمش کرد. کف دستش رو صاف روبه‌ تهیونگ گرفت و بعد از اینکه انگشت شستش رو بست، دستش رو به دوطرف تکون داد و به این ترتیب، اولین چیزی که به زبان اشاره یاد گرفته بود رو بهش گفت. «سلام!»

دست‌های تهیونگ فوراً شروع به کار کردن و با سرعتی که جونگ‌کوک حتی دقیق نتونست ببینه، کلماتی رو بهش گفتن.

«من ناشنوا نیستم؛ فقط نمی‌تونم حرف بزنم.»

آیدل جوان اخم گیجی کرد و با کمی مکث لب باز کرد:

_آم، من متوجه نشدم چی گفتی...

تهیونگ چشم‌هاش رو توی کاسه چرخوند و دستش رو توی هوا به نشونه‌ی «مهم نیست» تکون داد. دوباره سر کارش برگشت و جونگ‌کوک با لپ‌های بادکرده از غرفه فاصله گرفت.

 دوباره سر کارش برگشت و جونگ‌کوک با لپ‌های بادکرده از غرفه فاصله گرفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Susuo Onya (Kookv)Where stories live. Discover now