part 6🥂

254 43 62
                                    


9:30 am

Lisa pov

لیسا: هی رزی چرا اینجوری رفتار میکنی ؟

رزی: نمیخواد اهمیت بدی

لیسا: چرا انقد عصبانی ازم ؟

رزی: شایدم حق ندارم باشم

لیسا: داری دیوونم میکنی دیگه بگو چته

صدامو کمی بالا تر بردم تا جوابمو بده

رزی: چرا نگفتی بینتون ی خبراییه

لیسا: چه خبرایی لعنتی ؟ بین کی اصلا

رزی: خودتو به اون راه نزن بین تو اون هم اتاقیت

لیسا: وای تو شگفت انگیزی خوبه خودت دیدی منم از وضعی که پیش اومده بود شوکه شده بودم بعد اینو میگی؟

رزی: یعنی اون زورش به تو رسیده اونجوری لباستو درآورده بعد روت خوابیده تو هم نفهمیدی تا صب کنارش خوابیدی اونم تویی که شبا به زور دو سه ساعت میخوابی ، الان منو چی فرض کردی ؟

لیسا: واسه همین خودمم بیشتر گیج شدم فقط آخرین چیزی که یادم میاد اینکه انقد حالم بد شد که تقریبا از حال رفتم و اون منو به زور به سمت تختم کشید و سعی داشت با ی حوله خیس تبمو پایین بیاره

رزی: چرا اون باید اینکارو بکنه جرا به من نگفتی حالت بده

لیسا: ی دفعه ای شد خودمم نفهمیدم چرا یهو انقد بدنم خالی کرد

رزی: چون تو عوضی به خودت زیادی فشار میاری ورداشتی گند زدی به امتحانت که آشغالی مثل جیسو رو نجات بدی در صورتی که حال تو به ی ورشم نیست

لیسا: میشه مسئله امتحانو پیش نکشی من فقط ی لحظه بی فکری کردم و زد به سرم همین

رزی: همین نیست چون اون گند باعث شد دوباره مثل گذشته ها غش کنی باعث شد امتحانتو از دست بدی و همین طور جایگاه اولیت تو مدرسه رو هم اونجوری شدی و اون دختره بهت دست زده از کجا معلوم جیزی راجع بت نفهمیده، میبینی!؟ پس دیگه نگو همین

لیسا: شت

رزی: آره شت واقعا مطمئنم تا الان ذهنت به اینجا نبرده بود که ممکنه فهمیده باشه و اگرنه با این آرامش فاکیت کفرمو درنمیاوردی

لیسا: فقط سریع رفتم تو دستشویی که تحت تاثیر اتفاقی که افتاده قرار نگیرم که تحریک شم

رزی: دوسش داری؟

لیسا: چه کوفتی گفتی؟؟؟

با تعجب زیاد سرش داد زدم

رزی: صداتو بیار پایین همه شنیدن

لیسا: وقتی اینو میپرسی چجوری خودمو کنترل‌ کنم

رزی: تو گذاشتی اون بهت دست بزنه چیزی که به کسی اجازه نمیدی جز من اونوقت بدون هیچی خیلی راحت گذاشتی تن برهنتو لمس کنه

I was never afraid of you (jenlisa)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora