نیم ساعت طول کشید که تلفن اتاقم زنگ بخورهیجی: خانم کیمو برای امضای قرارداد بفرستم داخل قربان ؟
لیسا: بفرستش
اول خودش وارد شد و قرداد رو جلوم گذاشت
لیسا: من خوب به نظر میام؟
یجی: مثل همیشه فوقالعاده هستید
لیسا: بگو بیاد داخل
یجی: چشم
پشت سر یجی راه افتادم و چسبیدم به دیوار کناری در
همین که وارد شد قلبم فشرده شد ولی فورا خودمو جم کردم و کلید در رو چرخوندمکه یهو به پشت برگشت و با هم چشم تو چشم شدیم
کيف توی دستش روی زمین افتاد
جنی:این ....این.....این ....نمیتونه....حقیقت...داشته..باشه
لیسا: خوش اومدی عزیزم خیلی وقت بود که ندیده بودمت
جنی: لیسا......این....واقعا....تویی؟؟؟؟
حالت چهرش جوری بود که ترس و استرس و شوک و ناراحت و عصبی بودن همزمان به تصویر میکشید
خندم گرفته بود و نتونستم کنترلش کنم با صدای بلند خندیدم
لیسا: متاسفم چهرت خیلی با نمک شده بود
به سمت میزم رفتم و اون برگه رو برداشتم
و خودنویسو برداشتم و امضاش کردم
لیسا: عزیزم از فردا میتونی کارتو شروع کنی فقط اینجا نوشته متاهلی میتونم بپرسم با کی
بهش نگاه کردم که هنوز گیج بهم نگاه میکنه
لیسا: متاسفم حافظم ضعیفه تو با رزی ازدواج کردی حتی موقع خواستگاریش منم اونجا بودم واقعا احساساتی شدم وقتی اونجوری جلوت زانو زد و بعدش بوسیدت تو هم جوری میبوسیدیش که انگار سال های زیادی تو حسرت هم بودین اوضاعتون الان چطوره ده سال زندگی مشترک حسش چجوریه یکم کنجکاو شدم
جنی: تو.....
لیسا: چرا نمیشینی بیا
به سمتش رفتم و دستمو پشت کمرش گذاشتمو به سمت مبل توی اتاق هلش دادم
منم کنارش نشستم و دست چپشو گرفتم و حلقشو به صورتم نزدیک کردم
لیسا: ولی سلیقه من بهتر از بازرس پارکه
سرمو بالا آوردم و دیدم بهم زل زده و اشکاش پایین میان
دستمو سمت صورتش برد و اشکاشو پاک کردم
لیسا: تو شکسته شدی جنی نکنه بازرس باهات بد رفتاری میکنه؟
فقط بهم نگاه میکرد
لیسا: ی چیزی بگو دختر
جنی: تو .....زنده .....بودی؟
صدای گریش ناراحت کننده بود
چی ناراحت کننده نه
نه لیسا تو باید از دیدنش لذت ببری
ESTÁS LEYENDO
I was never afraid of you (jenlisa)
Fanficمن هرگز از تو نترسیدم(جنلیسا) این ی شوخی لعنتی نیست جنی من مطمئنم به آدم اشتباهی اعتماد نکردم این فاصله هر چقدر که باشه بازم تو مثل یه بچه کوچولو به آغوش من برمیگردی نه از سر لطف به من تو واسه آرامش و ادامه دادن بهم نیاز داری بهت اجازه میدم ا...