۷

3 0 0
                                    

۳ سال بعد،سال ۲۰۱۰_دگو_دبیرستان محل تحصیل یونگی

یونگی قبل از شروع کلاس روی صندلیش نشسته بود و خودکارشو دور انگشت وسط و اشارش میچرخوند.

ذهنش درگیر شغل جدید مادرش بود که علاوه بر کار تو کارگاهِ دوزندگی شروع به انجامش کرده بود.

بیماری قلبی مادربزرگش شدید تر از قبل شده بود و اونا به پول بیشتری برای تهیه دارو های اون نیاز داشتن؛برای همین هم مادرش بعد از کار توی کارگاه،برای مراقبت از یه پیرزن ثروتمند میرفت و از غروب تا زمانی که شام زن رو آماده کنه و بهش بده،پیشش میموند و تقریبا آخرای شب به خونه برمیگشت.

یونگی از دیدن مادرش رو تو اون وضعیت به شدت عصبانی بود و از اینکه نمیتونست کمکی کنه،متنفر بود.

توی این سه سال،توی تکواندو خیلی پیشرفت کرده بود و باعث شده بود که استاد شین اونو از تمیزکاری باشگاه معاف کنه و صرفا چون استعداد خوبی داره،بهش آموزش بده.

ولی از اونجایی که اونا به پول احتیاج داشتن،یونگی بعد از مدرسه،به صورت پاره وقت،برای شستن ظرفا به یه رستوران میرفت.

افکار مشوش ذهنش،با شنیدن صدای کسی از بین رفت.

حرکت خودکار توی دستش متوقف شد.

=هی یونگی،پاشو بیا ببین تو راهرو چه خبرههه.

یونگی در حالی که نشسته بود،سرشو بلند کرد و به چهره بهترین رفیقش که تو همین دبیرستان باهاش آشنا شده بود نگاه کرد و با کلافگی گفت:
●باز چی شده نامجون؟؟

نامجون که متوجه شده بود ظاهرا یونگی رو مود دعوا نیست،گفت:
=خب...اونقدرام مهم نیست.خودم جمعش میکنم.

یونگی از لحن نامجون متوجه شده بود که یه داستان دیگه بین بچه های مدرسه پیش اومده و حتما یه سر قضیه هم اون پسره ی احمق،مین گیل و گروهشن.

یونگی دستاشو گره کرد و روی میز گذاشت و بدنش رو به سمت میز خم کرد و گفت:
●مین گیل؟؟

نامجون بعد از اینکه دید یونگی زیادم بی میل به بستن دهن اون پسره نیست،دستشو روی میز گذاشت و کمی به سمت یونگی خم شد و گفت:
=خودشه.
داره سر به سر این پسر جدیده میزاره.

یونگی به نامجون نگاهی کرد و گفت:
●همون انتقالیه از بوسان؟؟

نامجون سرشو به علامت تایید تکون داد و گفت:
●آره همون.
اسمشو نمیدونم.

یونگی از جاش بلند شد و مقابل نامجون ایستاد و گفت:
●این دفعه واسه همیشه مین گیلو مینشونیم سر جاش.

نامجون از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شد و حس میکرد بالاخره راه انتقام از اون پسر لعنتی براش جور شده.

سال قبل نامجون از یکی از دخترای گروه کُر مدرسه خوشش اومده بود ولی قبل از اینکه به خودش جرائت اینو بده که به سمتش بره،مین گیل با اون دختر دوست شد و اونقدر تو اون رابطه اونو اذیت کرد که دختر دچار افسردگی شد و هنوز هم با اینکه رابطشون تموم شده بود،ولی دیگه اون روحیه قبل رو نداشت و حتی از عضویت توی گروه کر هم انصراف داده بود.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 24 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

مهره جواهر🌌Where stories live. Discover now