تهیونگ اونجا بود. درست روی زانوهاش؛ درون اون شلوغی و همهمهی جمعیت، بین صدای فریادهای از روی درد و غرشهایی گوشخراش. زانوهای پسر بیتوجه به اطراف، درست مثل مجسمهای سنگی، روی زمینِ خیس از خونِ همچنان گرمِ عزیزترینش نشسته بود.
با چهرهای غرق در خون، انگار که بارونِ سرخرنگ به روی پسر باریده و اون رو با خودش رنگین کرده بود.
با چشمهایی خمار و نگاهی کاملاً پوچ. خیره به جنازهی پیشرو، بدون اینکه نفس بکشه با سردیِ رخنهکرده درون سلولهاش مقابل اون کالبد بیروح زانو زده بود. اینجا پایان بود!
پایانِ نفسهای کندشدهی کیم تهیونگ. و در آخر، همهچیز درون تاریکیای بیانتها فرو رفت.(چندین ساعت قبل)
دکتر جئون با همون پرستیژِ خاصی که داشت، توی اتاق، اندکی دورتر از پسرش و تهیونگ ایستاده بود. درحالیکه جونگمین بین دستهای قوی اون، مدام تکون میخورد و هر از گاهی توسط لبهای گرم مرد بوسهبارون میشد. دکتر بهشدت نگران پسرش بود و ترسیده بهنظر میرسید. حالا بعداز کلی تلاشکردن و بیخبری بالأخره با حضور هر دو فرزندش آرامشخاطر پیدا کرده بود.
"تو از پدرت متنفری؟"
تهیونگ بهنرمی زمزمه کرد و نگاهش رو از چهرهی خوشحال مرد به نیمرخ جدی جونگکوک رسوند. صدای نفس عمیقی که کشید، قبلاز جملاتش درون گوشهای پسر پیچید.
"اون هیچوقت پدر بدی نبوده، دراصل اون همیشه برای من بهترین بود. بزرگترین حامی، نزدیکترین دوست و قویترین دلگرمی، تا وقتیکه مادرم مُرد. اونموقع یه چیزی بین من و اون نابود شد. یه حس، یه رابطه یا شاید هم یهچیزی شبیه به حرمت، جلوی چشمهای جفتمون شکست و هیچکدوم نتونستیم برای جمعکردن و درستکردنش کاری کنیم."
نگاهِ عمیق و ناخوانای جونگکوک بالأخره از کتفِ پهن مرد که حالا پشت به اونها ایستاده بود، گرفته و به چهرهی متمرکز تهیونگ داده شد.
"هیچوقت، هیچی دیگه مثل سابق نشد؛ اما اون همچنان بهترین پدر دنیا برای من بود. من..."
مردمکهای لرزونش از چشمهای به غمنشستهی پسر گرفته و دوباره به پدرش دوخته شد.
لحنش خاموش و صداش شکسته به گوش رسید."من دارم برای متنفربودن از مردی تلاش میکنم که یه زمانی قهرمان زندگیم بهحساب میاومد و دوستش داشتم."
تهیونگ قادر بود عمقِ دردِ پشت این حرف رو حس کنه. نگاهش از نیمرخ اخمکردهی جونگکوک پایین اومد و به روی انگشتهای اون متوقف شد. در کسری از ثانیه فاصلهی بین اونها رو با مال خودش پر کرد و به این طریق همدردی و همراهیش رو نشون داد، جوابش هم فشار نسبتاً محکمی بود که مرد به دستش داد.
![](https://img.wattpad.com/cover/372837119-288-k895726.jpg)
ESTÁS LEYENDO
ZOMBIE ᵏᵒᵒᵏᵛ༉
Fanfic❥ Name: Zombie ❥ Couple: Kookv Genre: Romance, Mystery, Angest ❥ ៚ جئون جونگکوک هیچوقت فکرش رو نمیکرد توی شرایطی که هرثانیه امکان داشت نفسهاش قطع و خوراک یه عده خونخوار بشه، با دیدن یه پسربچه برای نجات آدمی تلاش کنه که کاملاً باهاش فرق میکرد...