تهیونگ تو خواب اخم کرده بود. جونگکوک خطوط اخم اون رو با دقت رد گیری کرد، حتی توی تاریکی و از فاصله ای که بینشون بود.
جیمین و یونگی قفط یک اتاق مهمان داشتند ولی این بار جونگکوک، تهیونگ رو مجبور کرد که روی تخت بخوابه مخصوصا به خاطر جراحتی که داشت
جونگکوک جای خودش رو توی کیسه خواب سمت دیگه ی اتاق-نزدیک تهیونگ- راحت کرد و سعی کرد چشماشو ببنده و کمی بخوابه
«سعی کردن»
خوابش نمیبرد، نه به این خاطر که خسته نبود — بدنش سنگین بود و تنها درمان، خواب شب خوبی بود — بلکه به نظر میرسید خواب ازش فرار میکرد. اون توی کیسهخوابش غلت زد، تو ذهنش از صد تا یک شمرد، به آمارهای بیسبال فکر کرد، هر چیزی که باعث میشد ذهنش از فکر کردن به مردی که اون طرف اتاق بود، منحرف بشه
تو خونه، وقتی با ویتوریو بود، جونگکوک برای شبهای بیخوابیش شیر موز میخورد. اگر نه، خود ویتوریو بود
فقط کافی بود روی تخت برگرده و خودش رو روی دیک ویتوریو تکون بده . ویتوریو از بیدار شدن یهویی خوشش نمیومد، اما هیچ وقت شکایتی نمیکرد وقتی جونگکوک ازش برای راحت شدن، استفاده میکرد. حتی اونو تشویق میکرد — ویتوریو همیشه برهنه میخوابید تا جونگکوک نیازی به زحمت کشیدن برای شروع نداشته باشه
بعد از سکس، جونگکوک میتونست مثل یه نوزاد بخوابه.
جونگکوک لبش رو گزید، انگشتاش بیصبرانه میخواستند کمر شلوارش رو پایین بکشند. اون نمیدونست تهیونگ خواب سبکی داره یا نه، اما جونگکوک میتونست بی سر و صدا باشه..اگر میخواست
نباید این کارو میکرد
اما خیلی، خیلی خسته بود
از کیسهخوابش بیرون خزید و به سراغ چمدونش رفت
نگاهی پر اشتیاق به اسباببازیهاش انداخت. دیلدوها بیصدا بودند، اما نیاز به تلاش زیادی داشتند. ویبراتورها سروصدای زیادی داشتند. جونگگک امشب دنبال لذت نبود
فقط انگشتاش
ژل لوبریکانت رو برداشت و دوباره به داخل کیسهخوابش برگشت، در بطری رو باز کرد و مقدار زیادی ازونو روی انگشتاش ریخت. روی شکمش چرخید تا دسترسی آسون تری داشته باشه. نفسشو حبس کرد و دستش رو به داخل شلوار گشاد پیژامهایش برد، انگشتش رو به سوراخش فشار داد
خدای من.. خیلی وقت بود که این کارو نکرده بود
انگشتش رو تا بند دوم داخل کرد و با دست دیگش دهانش رو پوشوند تا صدای نالههاشو خفه کنه. انگشتاش به هیچ وجه با دیک ویتوریو قابل مقایسه نبودن، اما بلند بودند و اگر به اندازه کافی تلاش میکرد، میتونست پروستاتش رو پیدا کنه
YOU ARE READING
I fell in love with my bodyguard
Fanfictionخلاصه: جئون جونگکوک هر چیزی که میخواست رو داشت یه دوست پسر خوشگل همه لباس هایی که تا حالا آرزوشونو داشت و یه زندگی شبیه توی فیلم ها. پس اون زمانی که با بادیگارد جذاب و خطرناکش سپری کرده بود فقط یه چیز ناچیز بود ...نه؟ Couple: Vkook Writer: mintropol...