با لبخندی که روی لب داشت، دستاش رو به آرومی حرکت داد و توی حیاط مدرسه قدم زد.
دستش رو توی جیبش برد و موبایل رو درآورد و برای هزارمین بار، به شماره سیو شده جیسونگ خیره شد.
با خوندن دوباره اسمش، خنده کوتاهی کرد." سنجاب کوچولو"
همین طور که داشت لبخند میزد، دستی روی شونه هاش نشست و هیونجین با کنجکاوی، سرش رو سمت موبایل مینهو خم کرد.
هیونجین: به چی داری لبخند میزنی؟ نکنه دختره؟؟
مینهو با دستش هیونجین رو به سمت عقب هل داد و بلند خندید و موبایلش رو توی جیبش گذاشت.
مینهو: انقدر مزخرف نگو.
هیونجین شونه ای بالا انداخت و دوباره محکم مینهو رو توی آغوشش گرفت و قدم زدن.
هیونجین: میای بریم خوش بگذرونیم؟
مینهو نیشخندی روی لب های قلوه ایش نشست و به آسمون آبی خیره شد و کمی فکر کرد.
مینهو: نه میخوام برم خونه کار دارم.
هیونجین چهره اش کنجکاو شد و چشماش رو ریز کرد.
هیونجین: چیکار داری؟!
مینهو: میخوام یک کار خنده دار انجام بدم.
هیونجین با خوشحالی مینهو رو تکون داد و مینهو چهره اش مچاله شد و سعی کرد هیونجین رو به سمت عقب هل بده.
هیونجین: یااا بگو میخوای چیکار کنی؟! باهم انجامش میدیم.
مینهو: برو گمشووو عوضی...
°°°°°°°°°°°°°°
به صندلیش تکیه آرومی داد و با چهره ای خنثی، دستش رو سمت میز روبه روش برد و یکی از تیر هاش رو برداشت و توی دستش گرفت.
سر انگشتاش رو روی بدنه تیر کشید و مدام خاطراتش با مینهو جلوی چشماش ظاهر شد.
اون لبخندش توی بهداری، اذیت کردنش، آبمیوه زهرمارش، اون... اون نیشخندش گوشه لب های قلوه ایش...توی همین فکرها بود که با پیامی براش اومد، کمی روی صندلی جا به جا شد و تیر رو روی میز گذاشت.
موبایل رو توی دستش گرفت و با دیدن اسم کسی که بهش پیام داده، هم ابروهاش گره خورد هم لبخند محوی روی لب هاش نشست.
با یک دست موبایل رو گرفت و دست دیگه اش رو زیر چونش گذاشت و به دستش تکیه داد.
لپ های نرمش کمی به سمت بالا رفتن و با چهره کیوتی، با مینهو چت کرد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
A Shoulder To Cry On | Minsung
Ficção Adolescente✼~ A Shoulder To Cry On 🏹 خلاصه داستان : هان جیسونگ در رشته تیراندازی مهارت داره و تمام وقتش رو صرف تمرین کردن میکنه و همین باعث شده کمی آروم و بدون رفیق باشه. حالا از اونجایی که خیلی خیلی خوش شانسِ، وقتی میره بهداری درگیر ماجرای لاس زدن دوتا پسر...