به آسمون نیمه تاریک نگاهی کرد و ساک ورزشیش رو دوباره روی دوشش انداخت.
با قدم های آروم توی حیاط مدرسه قدم زد و به سمت سالن تیراندازی رفت.
همه جا توی سکوت غرق بود و هيچکس توی مدرسه نبود.
داشت قدم میزد که صدایی به گوشش خورد.
سرش رو به سمت صدا چرخوند و با دقت به صدا گوش داد.
شبیه صدای گریه بود...ساکش رو از روی دوشش برداشت و به سمت پشت بوته ها رفت.
پسری با صدای آروم گریه کرد و با چشمای خیسش به کبودی روی بازوش خیره شد.
چان به پشت بوته رفت و جلوی پسر ایستاد.
پسر سرش رو بالا آورد و به چهره آشنا نگاه کرد و با عصبانیت آستین لباسش رو کشید پایین و بازوش رو قایم کرد.سونگمین: اینجا چه غلطی میکنی؟!
چان یک تای ابروش رو بالا داد و با چهره ای ریلکس به سونگمین نگاه کرد.
چان: خودت اینجا چیکار میکنی؟
سونگمین پشت دستش رو روی پلکاش کشید و از جاش بلند شد.
خاک پشت شلوارش رو با دست تکوند و برای چان، چشماش رو توی حدقه چرخوند.
با بی میلی از کنار چان رد شد و سرش رو پایین انداخت.سونگمین: حوصلتو ندارم...
بنگ چان دست سونگمین رو گرفت و مانع رفتنش شد.
به آرومی بهش نزدیک تر شد و از توی جیبش چیزی درآورد و جلوی چهره گریون سونگمین گرفت.چان: بیا... انگار امروز خیلی تلخی...
سونگمین نگاهی به آب نبات چوبی توی دست چان کرد و دست سردش رو سمتش برد و گرفت.
با دیدن طعمش، نگاهش به سمت چان رفت و چان شونه ای بالا انداخت.چان: لیمو مزه زهره مار میده، این طعم شیرین تره.
سونگمین خنده آرومی کرد و آب نبات رو سمتش گرفت.
سونگمین: ولی برای خودت خریدی.
چان آب نبات چوبی لیمویی از جیبش درآورد و به سونگمین نشونش داد.
چان: من برای خودم دارم.
سونگمین چشماش گرد شد و بلند خندید.
سونگمین: مگه نمیگی مزه زهره مار میده؟!
چان سرش رو کج کرد و به آب نبات توی دستش خیره شد.
چان: خب... دوستش دارم...
سونگمین خنده اش محو شد و گونه هاش کمی رنگ گرفت.
کاغذ روی آب نبات رو باز کرد و آب نبات سرخ رنگ رو توی دهنش گذاشت.
با حس طعم شیرینش، لبخندی زد و مک آرومی بهش زد.سونگمین: ممم... شیرینه...
چان جلوی لبخندش رو گرفت و سرفه آرومی کرد.
با چهره جدی همیشگیش، ساکش رو روی دوشش انداخت و به سمت سالن ورزش رفت.چان: دنبالم بیا.
سونگمین همینطور که به آب نبات مک میزد، بدون گفتن حرفی دنبال چان رفت.
چان به سمت یخچال کوچیکی رفت و از داخلش چیزی برداشت.
به سمت سونگمین رفت و یخ رو توی دستاش گذاشت.
سونگمین با حس سرماش هیسی کشید و با کنجکاوی بهش خیره شد.
ESTÁS LEYENDO
A Shoulder To Cry On | Minsung
Novela Juvenil✼~ A Shoulder To Cry On 🏹 خلاصه داستان : هان جیسونگ در رشته تیراندازی مهارت داره و تمام وقتش رو صرف تمرین کردن میکنه و همین باعث شده کمی آروم و بدون رفیق باشه. حالا از اونجایی که خیلی خیلی خوش شانسِ، وقتی میره بهداری درگیر ماجرای لاس زدن دوتا پسر...